بق

/boq/

لغت نامه دهخدا

بق. [ ب َق ق ] ( ع ص ، اِ ) رجل لق بق ؛ مرد بسیارگوی. ( ناظم الاطباء ) ( مؤید الفضلاء ) ( منتهی الارب ). رجل لق بق ، مثل لقلاق بقباق ؛ یعنی مکثار و پرگوی. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بقباق شود. || سختی. || پیکر. ( مؤید الفضلاء ). || ج ِ بقة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). یکی آن : بقة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به بقة شود. || بق الحیطان ؛ ساس. ( ناظم الاطباء ). || پشه که از حشرات پردار است. ( فرهنگ نظام ). پشه ، گاهی در فارسی بضرورت نظم بتخفیف می آرند. ( آنندراج ) ( غیاث ). پشه بزرگ. الواحد، بقة. ج ، بقون. ( مهذب الاسماء ). بعوض. ( دزی ج 1 ص 102 ). بعوض. ناموس. فسافس. ( تذکره داود ضریر انطاکی ). و رجوع به همان متن شود. بعربی ناموس و بفارسی پشه و بهندی مچهر نامند و اهل مصر و یمن و حجاز کَتّان و اهل عمان و بحرین و لحسا و قطیف ضَمْج ْ گویند. ( مخزن الادویه ) :
هر کسی را جفت کرده عدل حق
پیل را با پیل و بق را جنس بق.
مولوی.
|| شجرالبق ؛ درخت آغال پشه. ( ناظم الاطباء ). نارون. اوجا. دارون. دردار. سمت. قره آقاج. سده. نشم. بوقیصا. ( فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ) . دردار ( در اراک و سوریه گویند ). ( دزی ج 1 ص 102 ). رجوع به شجره شود. || در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. ( دزی ج 1 ص 102 ). و رجوع به بقة و پشه شود.

بق. [ ب َق ق ْ ] ( ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن. ( دزی ج 1 ص 102 ). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله. || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله. || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. || رستن گیاه : بق النبت. || شکافتن انبان را: بق الجراب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || بسیاراولاد شدن زن : بقت المراءة. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || بسیار بق بق کردن بقوم : بق علی القوم بقاً و بقاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بسیار بق بق کردن. ( آنندراج ). || سخت باریدن : بقت السماء. ( ناظم الاطباء ). سخت باریدن باران. ( آنندراج ). سخت باریدن آسمان. ( منتهی الارب ).

بق. [ ب ِق ق ] ( ع اِ ) نهایت. منتهی. ج ، بقات. ( دزی ج 1 ص 102 ).

بق. [ ب ُق ق ] ( ع اِ ) دهان. ( دزی ج 1 ص 102 ).

فرهنگ فارسی

پشه، ساس
( اسم ) پش. بزرگ پشه .

فرهنگ عمید

۱. پشه.
۲. ساس.

گویش مازنی

/bogh/ بوق – نوعی ساز بادی شبیه شیپور که جهت مساجد و حمام استفاده می شده است & بخور

واژه نامه بختیاریکا

( بُق ) تخم مرغ بدون نطفه که تبدیل به جوجه نمی شود.
( بَق ) قورباغه

دانشنامه عمومی

بق روستایی در دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دامغان استان سمنان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۲۱۶ نفر ( در ۸۴ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس بق
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بوق

جدول کلمات

پشه , ساس

پیشنهاد کاربران

واژه بق
معادل ابجد 102
تعداد حروف 2
تلفظ baq[q]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
آواشناسی boq
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
بق نام طایفه ای از هیودی
به نام بق ایل
غمباد
بق bogh ونه boogh یعنی یعنی قهر همراه باسکوت ، غمباد
غمباد
بق bogh نه boogh یعنی ب با تلفظ : حالتی از قهروناراحتی بایکوت
کوردی بختیاری= بق
کوردی سورانی= بوق. قورباق
فارسی= قورباغه
بق* وک*در زبان لری بختیاری به قورباغه، می گویند
در زبان مازنی داروک*قورباغه درختی *می گویند

گویش بختیاری قورباغه

بپرس