هر کسی را جفت کرده عدل حق
پیل را با پیل و بق را جنس بق.
مولوی.
|| شجرالبق ؛ درخت آغال پشه. ( ناظم الاطباء ). نارون. اوجا. دارون. دردار. سمت. قره آقاج. سده. نشم. بوقیصا. ( فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ) . دردار ( در اراک و سوریه گویند ). ( دزی ج 1 ص 102 ). رجوع به شجره شود. || در مغرب به فضولات بینی نیز گفته شود. ( دزی ج 1 ص 102 ). و رجوع به بقة و پشه شود.بق. [ ب َق ق ْ ] ( ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن. ( دزی ج 1 ص 102 ). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله. || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله. || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. || رستن گیاه : بق النبت. || شکافتن انبان را: بق الجراب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || بسیاراولاد شدن زن : بقت المراءة. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || بسیار بق بق کردن بقوم : بق علی القوم بقاً و بقاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). بسیار بق بق کردن. ( آنندراج ). || سخت باریدن : بقت السماء. ( ناظم الاطباء ). سخت باریدن باران. ( آنندراج ). سخت باریدن آسمان. ( منتهی الارب ).
بق. [ ب ِق ق ] ( ع اِ ) نهایت. منتهی. ج ، بقات. ( دزی ج 1 ص 102 ).
بق. [ ب ُق ق ] ( ع اِ ) دهان. ( دزی ج 1 ص 102 ).