بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم
باز غضبان گاه اهل بغی و عصیان آمده.
خاقانی.
و سیرت بغی و عنادآن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. ( گلستان ).- بغی کردن ؛ نافرمانی کردن و یاغی شدن. ( ناظم الاطباء ). سرکشی و عصیان کردن : چون موالی و خدم او بر وی بغی کردند... ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| ( اِمص ) گمراهی و ضلالت. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) ستم کردن. و تعدی نمودن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). ستم نمودن و تعدی کردن. ( ناظم الاطباء ). ستم کردن و ستمگری. ( کلیله چ مینوی ). ظلم و تعدی کردن : صلاح جویم و راه بغی نمی پویم. ( تاریخ بیهقی ).و عاقبت مکر و فرجام بغی چنین باشد. ( کلیله چ مینوی ص 156 ). ملک گفت موجب هلاک بوم مرا بغی می نماید و ضعف رای وزرا. ( همان کتاب ص 229 ). و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست... ( همان کتاب ص 322 ).
گفتم بغداد بغی دارد و بیداد
دیده نه ای داد باغهای صفاهان.
خاقانی.
بَغَی ً، بُغاء، بَغْیَه ، بِغیَة. ( منتهی الارب ). و رجوع به مصادر مذکور شود.بغی. [ ب ُ غ َن ْ ] ( ع مص ) جستن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). طلبیدن. ( از اقرب الموارد ). جستن کسی را و اعانت کردن وی را در طلب. ( از منتهی الارب ). || بر طلب چیزی داشتن کسی را. || آماس کردن ریش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیاماسیدن جراحت و ریم دار شدن آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بتأمل نگریستن بسوی چیزی و انتظار کردن آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نظر کردن بچیزی و چشم داشتن. ( آنندراج ). || سخت باریدن باران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیک باران باریدن و پر شدن آب رودخانه. ( تاج المصادر بیهقی ). || تجاوز کردن از حد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). از حد درگذشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). || عدول کردن از حق. ( منتهی الارب ). تعهد کردن و عدول کردن از حق. ( ناظم الاطباء ). از حق برگشتن. ( آنندراج ). طلب بناحق. ( یادداشت مؤلف ). تجاوز از حق ودست درازی کردن. ( از اقرب الموارد ). || دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || زنا کردن. بُغاء، بُغْیَة، بِغْیَة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و رجوع به همین مصادر شود.بیشتر بخوانید ...