طلسم چاه نخشب گشت بغدادی بغلتاقش
وگرنه چون برآید ماه چندین از گریبانش .
مختاری ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
بغل تاقیست جفت او تن نازک مزاج اوکه خواهد ماه گردون تا شود گوی گریبانش.
شمس طبسی.
ز آرزوی بغلتاق فستقی تو گل چو پسته چاک زده صد ره های همچو حریر.
نجیب جزفاذقانی.
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش زآن نسیج خود بغلتاقی بپوش.
مولوی.
که ببر این را بغلتاق فراخ زامتحان پیدا شود او را دو شاخ.
مولوی.
تو ای جان رسته از بندی مقیم آن لب قندی قبای حسن برکندی که آزاد ازبغلتاقی.
مولوی ( دیوان ).
ماند همی بروشنی ماهتاب از آب سیمین برت بزیر بغلتاق فستقی.
امامی هروی.
به مشکین سنبلت بالای لاله به سیمین سوسنت زیر بغلتاق.
مجد همگر ( از آنندراج ).
بغلتاق و دستار و رختی که داشت زبالا بدامان او در گذاشت.
سعدی ( از فرهنگ سروری )( از رشیدی ).
|| برگستوان. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بغلطاق شود. || کلاه درویشان. ( تحفةالسعاده از سروری ). || نوعی از خفتان و زیور. جمعی از فرهنگ نویسان معنی لفظ مذکور را کلاه و فرجی ( قسمی از قبا ) نوشته اند و آنچه من نوشتم از فرهنگ زبان ترکی است. ناصری از شعر عثمان مختاری معنی گریبان استنباط می کند در حالتی که به هیچ وجه معنی گریبان فهمیده نمیشود بلکه بمعنی خفتان یافرجی است. ( فرهنگ نظام ).