بریدم بدان کشتی کوه لنگر
مکانی بعید و فلاتی سحیقا.
منوچهری.
بعید است نابوده وی ناصبی یکی زی یمین و یکی زی شمال.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی - محقق ص 251 ).
چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعیدروند خلق بدیدارش از بسی فرسنگ.
( گلستان ).
از مکارم اخلاق درویشان غریب و بعید است روی از مصاحبت مسکینان تافتن. ( گلستان ). تنح غیر بعید؛ یعنی نزدیک شو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).- امر بعید ؛ امر در نهایت بزرگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بعیدالاتصال ؛ و آن آن است که کوکبی که در برجی آید و با اوایل برج هیچ کوکب را نبیند و به آخر برج کوکبی را بیند در آن حال کوکب ضعیف بود. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن در ذیل کلمه اتصال شود.
- بعیدالمخرج ؛ مقابل قریب المخرج : حروف بعیدالمخرج ، مثل ب نسبت به ح و نظایر آن. ( یادداشت مؤلف ).
- بعیدالنسب ؛ آنکه نسبت خانوادگیش دور باشد: زن بعیدالنسب را فرزند بنیرو و قوی آید. ( یادداشت مؤلف ).
- بعیدالهمه ؛ بزرگ همت. صاحب مقاصد بلند. ( یادداشت مؤلف ).
- عهد بعید ؛ زمانی که مدتی از آن گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| فاصله دار. ( ناظم الاطباء ).
- بعیدالعهد بودن ؛ دیر زمانی دور بودن : بعضی از ایشان که بعیدالعهد بودند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 119 ).
|| بیگانه. ( ناظم الاطباء ).
- بعید شدن ؛ دور شدن و جدا شدن. ( ناظم الاطباء ).
- بعیدقعر ؛ دورتک. عمیق : پیرامن آن خندقی بعیدقعر کشیده که اگر کلنگی بر قعر او زدند سر از آن سوی کره فلک زمین بیرون کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- بعید کردن ؛ روانه کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || خود را غایب کردن و پنهان شدن. ( ناظم الاطباء ).
بعید. [ ب ُ ع َ ] ( ع اِ مصغر، ق مصغر ) کمی دور و در یک مسافت کمی. ( ناظم الاطباء ): رأیته بعیدات بین و بعیدته ؛ دیدم او را اندک پس جدایی ، و ذلک اذا کان الرجل یمسک عن اتیان صاحبه الزمان ثم یأتیه ثم یمسک عنه ثم یأتیه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).