بعق

لغت نامه دهخدا

بعق. [ ب َ ] ( ع مص ) سخت آواز کردن. ( منتهی الارب ). آواز سخت کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کشتن شتر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نحر کردن شتر را. ( از اقرب الموارد ). شتر کشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دفع کردن ماده شتر نشخوار خود را. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || کشف کردن. ظاهر ساختن چیزی را: بعق عن کذا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کندن چاه را: بعق البئر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کندن چاه را. ( آنندراج ). || شکافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) .

پیشنهاد کاربران

بپرس