سراپای بعضی و بعضی گیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
عمعق.
- بعضی از ؛ قسمتی از: بعضی از اراضی ؛ قسمتی از اراضی. ( ناظم الاطباء ) : و میان اسبیجاب و لب رود گیاخوار همه اسبیجاب است و بعضی از چاچ. ( حدود العالم ). مشرق خرخیز ناحیت چین است... و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ. ( حدود العالم ). و ایشان رایکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود و بیشتر آبشان از چاهها و دولابهاست. ( حدود العالم ). از ملک من بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و مردم است بر من آنکه برگردد همه آن یا بعضی از آن بملکیت من. ( تاریخ بیهقی ). هیچکس بمردم از ذات او نزدیکتر نیست چون بعضی از آن معلول شود بداروها علاج پذیرد. ( کلیله و دمنه ). وقت است که... بعضی از معایب رأی... تو برشمرم. ( کلیله و دمنه ).- بعضی از مردم ؛ گروهی از مردم : گفت شنودم ، اما اظهار آن ممکن نیست که بعضی از نزدیکان تو در کتمان آن مرا وصایت کرده است. ( کلیله چ مینوی ص 130 ). میان بعضی از ترکان امین الملک و اعظم ملک بر سر اسبی دعوی افتاد آن ترک اعظم ملک را بتازیانه بزد. ( ترجمه سیرت جلال الدین چ مینوی ص 107 از حاشیه 14 کلیله چ مینوی ص 130 ).
- بعضی اوقات ؛ گاهی. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی دون بعضی ؛ نه همه و یک قسمت. ( ناظم الاطباء ).
- بعضی کارها ؛ پاره ای از کارها و یا یک کاری. ( ناظم الاطباء ).