بعج

لغت نامه دهخدا

بعج. [ ب َ ع ِ ] ( ع ص ) مرد سست رفتار، گویا معوج البطن است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

بعج. [ ب َ ] ( ع مص ) کفانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شکم بشکافتن. ( زوزنی ). شکافتن شکم. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || اخته کردن خروس. اخته کردن. خواجه کردن. ( دزی ج 1 ص 99 ). || مبالغه کردن در خیرخواهی کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ریختن باران و شکافتن زمین را: بعج المطر الارض. ( منتهی الارب ). || در اندوه انداختن کسی را محبت :بعجه الحب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کفانیدن چیزی را ٠ شکم بشکافتن ٠ شکافتن شکم ٠ یا اخته کردن خروس ٠ اخته کردن ٠ خواجه کردن ٠ یا مبالغه کدرن در خیر خواهی کسی ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس