بعبوص

لغت نامه دهخدا

بعبوص. [ ب َ ] ( ع اِ ) بعبوص الخروف. گل محبت. گیاه محبت. علف محبت. اسلیح اسلیخ. خزام. خزام العطری. بلیحا. فاغیه. سلیخه. ورث. اسپرک. ( از دزی ج 1 ص 98 ). و رجوع به فرهنگ فرانسه فارسی سعید نفیسی شود.

پیشنهاد کاربران

در عربی خوزستان و عراقی به معنای انگشت کردن شخصی است
سلام خوبی خب

بپرس