بعاد

لغت نامه دهخدا

بعاد. [ ب ِ ] ( ع مص )مصدر دیگر مباعدة. ( از زوزنی ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دور کردن و دور شدن.( آنندراج ). از کسی دور شدن. ( زوزنی ). کسی را دور کردن. ( زوزنی ). دوری. ( غیاث ). و رجوع به مباعدة شود.

بعاد. [ ب ِ ] ( ع اِ ) لعن. ( ناظم الاطباء ). لعنت و نفرین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

بعاد. [ ب ُ ] ( ع ص ) بعید و دور. ( ناظم الاطباء ). دور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نعت است از بُعد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صفتی است مانند بعید. ( از اقرب الموارد ) :
خنده بوی زعفران وصل داد
گریه بوهای پیاز آن بعاد.
( مثنوی ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَاعِدْ: دوری و فاصله انداز
ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
عاد (۲۴ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس