بظر
لغت نامه دهخدا
بظر. [ ب َظَ ] ( ع مص ) با بُظرَة گردیدن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درازتلاقی و درازتلاق شدن. || ختنه کردن جاریه را. ( از منتهی الارب ).
بظر. [ ب َ ظَ ] ( ع اِ ) درازتلاقی. ( ناظم الاطباء ). زنان را بر فرج فزونیکی است و آنرا ختنه کنند و آن فزونی ببرند و بتازی آن فزونی را بظر گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || انگشتری. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید