بظر

لغت نامه دهخدا

بظر. [ ب َ ] ( ع اِ ) تلاق. ج ، بُظور. و منه قولهم فی الشتم : امصص بظر فلانة. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بیظر. بُظارَه. ( منتهی الارب ). دلاغ و آن موضعی است که خاتنان عرب برند. ( یادداشت مؤلف ). خروس. خروسه. خروسک. گندمک. ( زمخشری ) ( ازیادداشت مؤلف ). || بلندی میان دو لب فرج. ( آنندراج ). || انگشتری. ( منتهی الارب ).

بظر. [ ب َظَ ] ( ع مص ) با بُظرَة گردیدن مرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درازتلاقی و درازتلاق شدن. || ختنه کردن جاریه را. ( از منتهی الارب ).

بظر. [ ب َ ظَ ] ( ع اِ ) درازتلاقی. ( ناظم الاطباء ). زنان را بر فرج فزونیکی است و آنرا ختنه کنند و آن فزونی ببرند و بتازی آن فزونی را بظر گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || انگشتری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دراز تلاقی ٠ زنان را بر فرج فزونیکی است و آنرا ختنه کنند و آن فزونی ببرند و بتازی آن فزونی را بظر گویند ٠ یا انگشتری ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس