بظ

لغت نامه دهخدا

بظ. [ ب َظظ ] ( ع مص ) راست کردن تار ساز، تا بنوازد. ( منتهی الارب ). راست کردن مغنی تار ساز را تا بنوازد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بظ مغنی عود را؛ حرکت دادن اوتار آن برای نواختن. ( از اقرب الموارد ).

بظ. [ ب َظظ ] ( ع ص ) درشت و سطبر. فظ بظ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اتباع کلمه فَظّ است. گویند: هو فظ بظ یعنی غلیظ است. ( از اقرب الموارد ) .

فرهنگ فارسی

درشت و سطبر فظ بظ ٠ اتباع کلمه فظ است گویند : هو فظ بظ یعنی غلیظ است ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس