بطح
لغت نامه دهخدا
بطح. [ ب ُ ] ( ع مص ) چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه : کان کمام الصحابة بطحاً؛ ای لازقة بالرأس غیر ذاهبة فی الهواء، و الکمام القلانس. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. ( آنندراج ).
بطح. [ب َ طِ ] ( ع اِ ) بطحیة. بطحاء. ابطح. جوی در سنگلاخ. ج ، بطاح. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
در لهجه عربهای فارس به معنای بر زمین افکندن به حالتی که با صورت به زمین برخورد کند.