بضم

لغت نامه دهخدا

بضم. [ ب َ ] ( ع مص ) ستبردانه گردیدن کشت. || اندک سخت شدن دانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بضم. [ ب ُ ] ( ع اِ ) نفس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خوشه نوخیز روزافزون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سنبله. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نفس ٠ یا خوش. نوخیز روز افزون ٠ سنبله ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس