لغت نامه دهخدا
بض. [ ب ِض ض ] ( ع اِ ) مِض بمعنی گفت بلب چیزی شبیه به لا ( نه ) در حالی که سؤال کننده طمع در جواب دارد،یقال : ما علمک اهلک الامضاً و بضاً و بیضاً و میضا ( بکسرهن )؛ نیاموختند ترا اهل تو مگر آنکه اگر کسی از تو سؤال کند بکام و زبان آوازی برآری و جواب صاف آن از لا و نعم نگویی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
بض. [ ب َض ض ] ( ع ص ، اِ ) مرد تنگ پوست آگنده گوشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شیر ترش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ماست. جغرات. صَقرَه. ( یادداشت مؤلف ). || عطیه اندک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید