بصیص

لغت نامه دهخدا

بصیص. [ ب َ ] ( ع اِ ) لرزه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). || درخش ، و یقال : حصیصهم و بصیصهم ؛ کذا، یعنی عدد اینها این قدر است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درخشان. رخشان. درفشان. تابنده. نورانی.

بصیص. [ ب َ ] ( ع مص ) درخشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مهذب الاسماء ). لها [ لصفائح الطلق ] بصیص و بریق. ( مفردات ابن بیطار ). || تراویدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بص الماء؛ تراوید آب. || اندک دادن : بص لی بیسیر؛ اندک داد من را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

درخشیدن ٠ لها بصیص و بریق ٠ یا تراویدن ٠ یا بص المائ تراوید آب ٠ یا اندک دادن اندک داد من را ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس