بصورت. [ ب ِ رَ ] ( ق مرکب ) صورةً. بظاهر. ظاهراً. ظاهر. برحسب ظاهر. علی الظاهر. پدید. برحسب صورت ، مقابل بمعنی : دورم بصورت از در دولت سرای تو لیکن بجان و دل ز مقیمان حضرتم.
حافظ.
و رجوع به صورت ، معنی ، ظاهر شود.
فرهنگ فارسی
بشکل بهیئت: بصورت اژدهایی تصویر کرد. توضیح بدین معنی لازم الاضافه است .