بصدا در اوردن

مترادف ها

sound (فعل)
زدن، صدا کردن، گمانه زدن، نواختن، سروگوش آب دادن، بصدا در اوردن، بنظر رسیدن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن

pluck (فعل)
چیدن، کشیدن، کندن، گلچین کردن، لخت کردن، بصدا در اوردن، ناگهان کشیدن

harp (فعل)
چنگ زدن، ترغیب کردن، بصدا در اوردن

clink (فعل)
جلنگ جلنگ صدا کردن، بصدا دراوردن

فارسی به عربی

قیثارة، صوت , عزم

پیشنهاد کاربران

بپرس