بصاق القمر

لغت نامه دهخدا

بصاق القمر. [ ب ُ قُل ق َ م َ ] ( ع اِمرکب ) بساق القمر. بساقةالقمر. رغوةالقمر. حجرالقمر. حجرالقمری. زَبَدُالقَمَر. زبدالبحر. فروسلونن. سالنیطس. ( ابن بیطار ). و آن نوعی جبسین باشد. ( ابن بیطار ذیل حجرالقمر ). سنگ سپید درخشان. ( ناظم الاطباء ). سنگی است سپید که میدرخشد. ( از اقرب الموارد ). همان بزاق القمر. بفارسی سنگ و به هندی چندرکانت گویند. ( از آنندراج ). سنگ سپید درخشان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مهو. ( بیرونی ). بیرونی در ذیل مهو آرد: سنگ سفید براقی است معروف به بصاق القمر. برومی آنرا افروسالینوس یعنی زبدةالقمر نامندچه قمر را برومی سالینی گویند. سنگی است که در سرزمین عرب هنگام فزونی ماه سفید و شفاف شود و اگر ماه پرنور نباشد مثل آتش در شب میدرخشد. امیر مسعودبن غزنوی بمن طرایفی از آن به ارمغان داد. سنگی است مخلوط با سنگ ریزه های سیاه به اندازه عدس و محل آن در اطراف قلعه نائن نزدیک غزنین باشد و وجود آن در شبهایی ظاهر شود که اوایل آن ماهتاب نیست یعنی نیمه آخر ماه و از یکی از هندوهای موظف در آن قلعه از این سنگ پرسیدم او هم تأیید کرد که نظیر این سنگها در این شبها در این قلعه یافت شود و هندوهای شرق آنرا به بتکده های خود برند و نیز در علم کیمیا بکار است و بعضی گویند که همان جزع باشد. ( از الجماهر ص 182 ). و رجوع به ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی و حجرالقمر شود.

فرهنگ فارسی

بساق القمر ٠ بساقه القمر ٠ رغوه القمر٠ حجر القمر ٠ زبد القمر ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس