بشیزه

لغت نامه دهخدا

بشیزه. [ ب َ زَ / زِ ] ( اِ ) بشیز. پشیز. رجوع به کلمات مذکور شود. || فلس :
تنش پر بشیزه ز سر تا میان
بکردار پرغیبه برگستوان.
( گرشاسب نامه ).
بشیزه بشیزه تن از رنگ نیل
ازو هر بشیزه مه از گوش پیل.
( گرشاسب نامه ).
بپوشید جوشن سران سپاه
ز ماهی بشیزه سپید و سیاه.
( گرشاسب نامه ).
شده زبس خون ، بیجاده سم گوزن بکوه
شده ببحر عقیقین بشیزه ماهی سیم.
مسعودسعد.

پیشنهاد کاربران

بپرس