هُما: واژه اوستایی و فارسی میانه ( پارسیک )
این واژه کوتاه شده واژه اوستایی و پهلوی است!
.
اوستا: هامو تَخمه ( hāmō - taxme ) یا هَمای ( hamay )
همچنین نام دختر کی گشتاسپ ( گشتاسپ کیانی ) :
... [مشاهده متن کامل]
هُمای ( humaya ) یا هومایا یا هومیه!
.
پهلوی:
بُندَهِشن، فرگرد ( فصل ) 18، بند9:
هُماک بِژِشک: همه چیز پزشکی، درمان و دارو ( درمانگر همه دردها )
مینوی خرد:
چَمروش یا چینامروش
به فَرنود ( دلیل ) هُمایونی و خوش شگون بودن "پرنده هُما" در شایست ناشایست، بُندَهِش، مینوی خرد به آن:
مُرواگ ( murwāg ) یا هومُرواک ( مُرواش ) می گویند!
.
در اساطیر یونان و روم: گریفین ( griffin )
.
امروزه: هُما ( هُمای ) ، شیردال، بِشکوچ
( ( به نادرستی بَشکوچ می خوانند! ) )
.
در انگلیسی: "Gypaetus"
از سَرِهَم ( ترکیب ) دو واژه یونانی:
کرکس ( gyp ) و عقاب ( aetos )
.
.
هُما پرنده ای اساطیری ( افسانه ای ) است که به معنی دارنده همه تخم های ( دانه های ) ویسپوبیش یا دارای درمانگر همه دردهاست!
هُما در آغاز از فرهنگ میتراییسم ( گام چهارم مهرپرستی، هفت هزار سال پیش ) آمده است!
پس از آن به عیلام ( ایلام، هَلتَمتی: سرزمین خدا یا اَهلَو!، شیش هزار سال پیش ) و هخامنشیان رسید!
پس از آن به فرهنگ جیرفت ( پنج هزار سال پیش ) رسید!
( ( گرچه برخی به باور نادرست آن را از فرهنگ مصریان می دانند! ) )
( ( یادآوری از واژه پرسپولیس:
هُما یا چَمروش یا شیردال را با شیر دوسر یا دو شیر هخامنشی یکسان ندانید که نماد باشگاه پرسپولیس هست!
.
گرچه هُما ( چَمروش ) نشان تیم باشگاه ایتالیایی جِنُوا هست!
همچنین نشان جمهوری ازبکستان هم هست! ) )
.
چندی درباره هُما ( چَمروش ) :
تن ( بدن ) : شیر
سَرِ: دال یا کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس )
گوش: اسب
.
.
واژه مُرواگ ( murwāg ) و هومُرواک ( مُرواش ) ، وابستگی با هُما دارد!
( ( هَمِستار ( خلاف ) این واژه به فَرنود ( دلیل ) تنبلی و کاهِلی مُرغ: مُرغوا!
مُرغوا: فال بد، بدشگون، بدسِگال، بداندیش، بدخواه، بددل ) )
.
ریشه یابی واژه مُرواگ:
مُرواگ: مُرواک، مُروا - نام دخترانه
مُر: هو، نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر! -
نام دارو و شیره ای ( صمغی ) تلخ و سیاه رنگ که از درختچه ای مُر بدست می آورند که بیشتر در سرزمین های گرمسیری و دریای سرخ هست! مانند: ایران، عربستان، هندوستان، سنگال، ماداگاسکار
( ( واژه مُروارید هم از این واژه می آید: تراوش و ریختن مُروا!
مُروارید سیاه، گران ترین و نایاب ترین مُروارید هست! ) )
.
واگ: وَک ( vāc ) -
واکه، واز، باژ - واژه، کلمه، حرف - صدا، نوا، آواز، آهنگ، گواژه!
.
معنی: مبارک، میمون، شادباش ( شاباش ) ، فرخنده، خجسته، فَریتا، همایون، خُنشان! -
فال نیک، خوش خبر، خوش شُگون ( یُمن ) ، خوش شانس ( هوجَهِشن ) ، نیک اختر، آمد دار، بشارت دهنده، نوید بخش -
گرمابخش، دلگرمی، امیدوار کننده، خوش بین ( مثبت اندیش ) ، نیک نظر -
آواز دلنشین، صدای گوش نواز و دلنواز، آهنگ دل انگیز، سخن روح نواز و شادی آفرین، گواژه روح افزا و آرامش بخش
.
هومُرواک ( مُرواش ) واژه ی ساخته امروزی که در هیچ متن پهلوی یافت نکردم؛ زیرا، در نوشته های پهلوی به همراه مُرواگ، واژه هو ( خوب ) آمده است و از همین فَرنود ( سبب ) با "هو" آمده است!
معنی آن همانند با مُرواگ هست:
هو: خوب مُرواک: آواز خوان، سروده گوی
معنی: خوش خبر، به فال نیک گرفتن
.
سرآغاز ( مقدمه ) بُندَهِش ( بُندَهِشن ) ، بند1:
pad nēk ǰahišn, xūb "murwāg", axtar nēk, pad dastwarīh [ī] yazadān - dōst, hamāg - xrad, ahlayīh - warzīdār, kirbag - dōst ī yazadān - šnās ī mēnōg - wēn ī wehān - passand, dastwar ī dēn ī weh ī māzdēsnān, anōšag - ruwān spandyād māh - windād rostam šahryār, nibištag [ī] bun - dahišnīh
معنی: به بخت ( شانس ) نیک و "مُروای ( فالِ ) " خوب ( فَرنام یا لقب هُما ) ، به نیک اختر ( خوش شگون ) ، به دستوری یزدان دوست، همه خرد، پرهیزگاری ( اَهلایی ) ورزنده، کرفه دوست، یزدان شناس، مینوبین، نیکان پسند، دستور بهدین مزدیسنان، انوشیروان اسفندیار ماه وَنداد رستم شهریار، نیک خواهم نوشت [این] نوشتۀ بُندَهِشی را
.
شایست ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 2، بند5:
"murwag" kē nasuš zanēd
se hēnd: sār ī gar ud warāγ ī syā ud karkas.
"murwag" - iz pad ān zamān zanēd ka - š sāyag abar abganēd.
andar āb ud ābgēnag ud ēwēnag ka - š wēnēd nē zanēd
معنی: [آن] "پرنده ( هُما ) " که نَسوش را می راند،
سه [مرغ] اند: سارِگر ( سارگپه! - پرنده شکاری ) و کلاغِ ( وارَغنَه ) سیاه و [گونه ای] کرکس ( هُما ) .
آن "پرنده ( هُما ) " نیز در آن زمان [نسوش را] براند که سایه بر آن ( لاشه، جسد ) افکند.
( ( در این نوشته هم به روشنگری هُما را سایه ی خوشبختی می داند، هتا ( حتی ) در زمان مُردن و مرگ!
زیرا مرده را به بهشت ( پرتتش ) رهسپار می کرده است! ) )
در آب و آبگینه ( آیینه ) و اینگونه چیزا، چون آن ( مُردار، جسد ) را بیند، [نسوش را] نراند یا نمی تواند از مُرده دور کند!
( ( یادآوری از واژه تیشتر:
5. تَریز ( تَئوروای، تَئیری - در شاهنامه: بید ) و همچنین دُروج نَسو ( دُروخش نَسوش، نَسو، نَساو ) : دیو پاداش دهنده به انسان های بد - تار و مار کننده و بیماری دهنده - ناپاک کننده مردگان و آب ها و دانه ها >>> دشمن خرداد و دَهمان آفرین ( دَهما آفریتی ) و همچنین هُما ( مُرواگ ) ) )
.
مُرواگ، گاه به معنای همان "پرنده" می دهد!
شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 10، بند9:
az kuštan ī gōspand warrag ud wahīg ud gāw ī [warzāg] ud asp ī kārezārīg ud xar - gōš ud čihrāb ud xrōs ud wahman murwag ud murwag ī kāsgēnag ud az murw ī sār ud "humāy" ud parastūg wēš pahrēzišn
معنی: از کشتن بیشترِ ( wēš ) برّه ( نوزاد ) گوسفند و بزغاله ( بزبچه ) و گاو وَرزا ( کاری یا بَرزِگاو ) و اسب کارزاری ( جنگی و میدان مسابقه ) و خرگوش و چِهراب ( بازهای شکاری ) و خروس ( پرودرش! ) و پرنده بهمن ( وَهمَن، اَشو زوشت یا جُغد ) و مرغ کاسکینه ( پرنده سبزقبا ) ، و از [کشتن] مرغ سار ( گنجشک سانان ) و "هُمای ( چَمروش ) " و پرستو ( چلچله ) باید پرهیز کرد.
.
.
ریشه یابی واژه پهلوی "آمروش" و "چَمروش":
آمروش: نام دیگر سیمرغ هست که بر روی درخت ویسپوبیش آرام می گیرد و می نشیند!
آم: کوتاه شده آرام -
آرامش، آسایش، آسودگی، راحتی، استراحت
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: آرامش پرنده، آسودگی پرواز، پرچیدن و فَراغِ بال
.
چَمروش: نام هُما ( هُمای ) است!
چَم: چینام، چیت ( چیثرَه ) - واژه اوستایی و پهلوی
مانند، همانند، همانگونه، به سانِ -
چنگ زدن، جمع کردن، گردآوری، به دست آوردن -
تخمه، نطفه، ریشه، ریشه و تبار، دودمان، نژاد، گوهره، اصل و نَسَب -
کوتاه شده ی چهره:
رُخسار ( رُخساره ) ، رُخ، رو ( روی ) ، سیما، صورت، قیافه، عِذار، نقش، طرح، تصویر، نگار -
دلدار، دلبر، جانان، نازنین، دلارام، دل شکر! - وضع، گونه، حالت، آرایه، چگونگی، چیستی
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: نطفه رها و آزاد ( سِپَنتا ) ، نژاد پرنده گونه، گوهره ی پیروز بخش -
پرنده چنگ زن، مرغِ بدست آورنده، پرنده گردآورنده -
چهره پرنده وار و پیشرو ، رُخسار در اوج آسمان و کامیاب شونده ( برنده ) ، سیمای کاریزما دار و کامروا
.
.
ریشه یابی واژه امروزی "بِشکوچ":
بِش: خوشرو، خوش برخورد - خوشمزه، لذیذ، گوارا
به مانند: خوش و بِش، بِشکار!
.
کوچ: سفر، جابجایی، بار و بَنه ( بَندیل ) بستن -
حرکت کردن، روانه شدن، رفتن
.
معنی: خوش سفر، گردشگر، دنیا دیده، جابجا پذیر، پرنده سازگار، سرد و گرم چشیده، پیشکسوت، کارکشته، آبدیده!
.
این پرنده اسطوره ای ( هُما، چَمروش ) به مانند سیمرغ ( آمروش ) ، در البرز کوه ( اوستایی:هَرا بُرزَیتی، هَرائیتی بُرز: کوه بزرگ و با شکوه ) خانه ( آشیانه ) دارد!
.
هُما پرنده ای بی آزار و دنیا دیده است که در بلندی های ( ارتفاعات ) و کرانه های ( ناحیه های ) کوهستانی خانه ( آشیانه ) دارد و فَرنود ( دلیل ) این که به آن پرنده سعادت و خوشبختی می نامند و سایه آن اگر بر کسی بیفتد مایه ی نیکبختی می شود بخاطر داستانِ اسطوره ای آن است که دانه های ویسپوبیش ( درمانگر همه دردها ) را در بال ها و چنگال های خود دارد و به آسمان می برد ( حمل می کند ) و اگر سایه اش بر کسی بیفتد، دارای نیروی جاودانه، کاریزمایی ( فرِّ ایزدی ) و دگرگون یا بهتر شدن رویدادها ( وضعیت ) می شود
( ( یادآوری از واژه وَرِجَمکرد:
برخی به نادرستی هُما را با فرّ ایزدی جمشید و پرنده کلاغ ( وارَغنَه ) وابسته می دانند؛پَدانکه ( در حالی که ) هُما به اسطوره تیشتر وابسته است! ) )
.
هیچ چیز گُتره ای ( الکی ) و پیشامَدی ( تصادفی ) نیست:
هواپیمایی هما: در "پنجم اسفند ۱۳۴۰" از یکی کردن دو شرکت هواپیمایی "ایرانیَن ایرویز" و "پِرشیَن ایرویز" ساخته شد!
شگفت اینجاست که این پرنده به همانند داستان اسطوره ای آن، دوباره در اسفندماه دیده شده است!
.
.
یادآوری از تیشتر:
اسفندماه:
تیشتر تخم های گیاهانی که به دست اَیوداد ( گاو یکتا آفریده که بعدها روح و توانایی آن به ایزد گوش داده شد، نگاهی به واژه یلدا شود! ) رشد کرده بود و با کمک چَمروش ( هامو تَخمه ) هم دانه های آن را از روی زمین گردآوری می کند و بر آسمان می برد و سپس به کمک تیشتر بر روی همه ی زمین می باراند
.
به کمک سِپَندارمَذ و سیمرغ ( سیرنگ، آمُروش ) ، درختی اساطیری به نام:
ویسپوبیش ( vīspō - bīš، وِن جَد بیش یا ضدّ گزند یا دور کننده اندوه و بیماری، درمانگر همه دردها ) یا هَرویسپ ( هَروِسپ ) تُخمَگ یا همه تُخمه ها ( دانه ها ) می روید!
سیمرغ ( آمروش ) هر بار که بر روی تخمه ها می نشیند، درخت ویسپوبیش ( هُماک پزشک یا هرویسپ تخمه ) می روید و هر بار که بر روی درخت می نشیند شاخه ها و دانه های آن بر روی زمین می نشیند و دوباره دانه های آن را چَمروش به آسمان می برد
.
خاقانی:
سیمرغ وصالی، ای بُت عالی رای/دادی لقبم هُمای گیتی آرای
من فارغم از "دانه هر کس" چو هُمای/تو نیز چو سیمرغ به کس رُخ مَنمای
.
.
یادآوری از کرشفت:
( ( آن را با پرنده های زیر همسان ندانید:
1. سیمرغ:
اوستایی: mărəyo. saĕnă
مرغِ سی ( سیمرغ ) ، سیرَنگ، آمروش
2. عَنقا:
پارسی پهلوی و اوستا: اَشتَرکا
در اساطیر ایران و مصر:
ققنوس ( معرب: کوکنوس ) یا فونیکس ( phoenix ) -
پرنده ای تنها و بدون همدم ( جفت ) که پس از هزار سال ( در اساطیر ایران ) یا پس از پانصدسال ( در اساطیر مصر و یونان ) زندگی می کند و هنگامی که به پایان زندگی اش می رسد هیزم ( هیمه ) گردآوری می کند و خود را می سوزاند و از خاکستر آن قُقنوسی جوان پدید می آید!
امروزه: شتر مرغ، هر چند در افسانه ها عَنقا مرغی است شبیه به سیمرغ، در منقارهای آن سوراخ هایی وجود دارد که آواز بلندی می سازد
3. وارَغنَه ( وِرِثرَغنَه ) : اوستایی: vărəyna
کلاغ، زاغ، زَغَن
کلاغ درجه نخست مهرپرستی و نشانه پیام آوری است!
4. دال: کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس ) یا لاشخور یا پرنده مُرده خوار
5. عقاب: اوستایی: کَرشِفت: پرچم هخامنشی بُرنزی کشف شده در بخش ( منطقه ) شَهداد کرمان ) )
.
.
اوستا: شگفتی این نوشته اوستایی اینجاست، که هر ایزد و ایزدبانویی که کمک دهنده و همراه تیشتر بوده است؛ دارای این متن اوستایی هست!
مانند: تیشتر ( تیر ) یشت، مهریشت، ناهیدیشت، رَشن یشت، خورشیدیشت، ماه یشت، زامیاد ( سپندارمذ ) یشت، درواسپ ( گوش ) یشت و. . .
.
مهریَشت ( میترایَشت ) ، بند124:
uzbāzāush paiti amerextīm
fravazaite mithrō yō vouru - gaoyaoitish
haca raoxshnāt garō - nmānāt
vāshem srīrem vavazānem "hāmō - taxmem"
vīspō - paēsem zaranaēnem
معنی: بازوان ( دست هایش ) را برای جانپاسی ( مراقبت ) از [پاکدینان]، میترا ( مِهر ) گشوده است ( به سوی بالا برده است )
کسی که دارای دشت های فراخ ( گسترده ) از گرزمان درخشان ( گروتمان، بالاترین آسمان یا بهشت روشنی ) است
گردونه ای زیبا و با گرداننده زرّین ( طلایی ) "همه تخم ها ( هُما ) " و درمانگر همه دردهاست ( ویسپوبیش! )
.
اوستا: فروردین یشت، بند53 و 55:
ashāunam vanguhīsh sūra spenta fravashayō yazamaide
ya apam mazdadhātanam
srīra pathō daēsayeinti
ya para ahmāt hishtenta
fradhāta afratat - kushīsh "hamaya" gātvō
darekhemcit pairi zrvānem
معنی: ما فَروَشی های ( فَروَهَرهای ) پاک و نیکو، نیرومند و بخشنده اَشامَندان ( اَهلَوان، مومنان ) را می ستاییم که راه های زیبایی را به سوی آب های ساخته مزدا نشان می دهند که بیش از آن ( مدّت ها ) در "هَمان، هُما" جا ( مکان ) ایستاده ( ساکن ) مانده و روان ( جاری ) نبود
.
اوستا: گوش ( دُرُواسپ ) یَشت، بند31:
نام دختر گشتاسپ کیانی: هُمای
در بخش های گوناگون اوستا و شاهنامه فردوسی خردمند این نوشته آمده است:
uta azem nijanāni
tathryāvantem duzhdaēnem
uta azem nijanāi
, spinjaurushem daēvayasnem
uta azem fraourvaēsayeni
humaya" varedhakanamca"
h'yaonya haca dainghāvō
معنی: که من[گشتاسپ] تَثریاوَنت ( پهلوان تورانی ) دُژ نهاد ( بد سرشت ) را براندازم،
که من[گشتاسپ] دیو یَسنا ( دیو پرست ) سِپینج اُورُشک ( اِسپِنجَروش، پهلوان تورانی ) را بَراندازم،
که من[گشتاسپ] دوباره "هُمای" و واریذکَنا ( به آفرید ) از سرزمین خیون ها ( چینی های ترک تبار یا مغول ها ) [به خانه] برگردانم
( ( تَثریاوَنت: تَئریاوَنت - دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
سِپینج اُورُشک: اِسپِنجَروش، دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
واریذکَنا: وارِدکَنا - در شاهنامه به آفرید!
.
هنگامی که تورانیان به بَلخ ( باختر ) یورش بردند توانستند دو دخترگشتاسپ کیانی را دستگیر کنند و به شهر توران یا خَلُّخ ببرند
سپس گشتاسپ به ایرانیان می گوید هر کسی که دو دختر را آزاد کند هُمای چون بزرگتر است از آن او می شود:
به لشگر بِگُفتا کدام است شیر/که باز آورد کین فرخ زریر
که هرگز میانه نهد پیش پای/مَر او را دهم دخترم را هُمای
.
سپس برادرش اسفندیار از هفت خان گذر کرد و هنگامی که خود را بازرگان جای زد و به دربار ارجاسب راه یافت خواهرانش را دید ولی وانمود کرد که آن ها را نمی شناسد و سپس در نبردی آن ها را رَهانید!
برفتند هر دو به نزدیک اوی/ز خون برنهاده به رخ بر دو جوی
به خواهش گرفتند بیچارگان/بر آن نامور مرد بازارگان
بدو گفت خواهر که ای ساروان/نخست از کجا راندی کاروان
ز ایران و گشتاسپ و اسفندیار/چه آگاهی است ای گو نامدار
بدین سان دو دخت یکی پادشاه/اسیریم در دست نا پارسا ) )
.
.
پهلوی ( پارسی میانه ) :
مینوی خرد، فَرگرد ( فصل ) 61، بند11 و 37 تا 42:
11 - ?čināmrōš kū gyāg nišīnēd u - š kār čē
معنی: پرنده چینامروش ( هُما ) کجا نشیند و کارش چیست؟
.
37 - sēn - murw āšyān pad wan ī ǰud - bēš ī was - tōhmag
معنی: آشیان ( خانه ) سیمرغ ( آمروش ) در درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دور کننده اندوه و بیماری ) است
.
38 - ud hamē ka abar āxēzēd hazār tāg az ān draxt be rōyēd
معنی: و هر گاه از آن برخیزد، هزار شاخه از آن درخت بروید
.
39 - ud ka nišīnēd hazār tāg be škenēd u - š tōm az - iš ōsānēd
معنی: و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم از آن پراکنده ( پخش ) شود
.
40 - ud čamrōš murw ham pad ān nazdīkīh nišīnēd
معنی: و پرنده چَمروش ( هُما ) نیز، [در] آن نزدیکی می نشیند
.
41 - u - š kār ēn kū ān tōhm ī az wan ī was - tōhmag ǰud - bēš ōsānēd
ōy čīnēd ud ānōh kū tištar āb stānēd parganēd
معنی: و کارش این است که آن تخم هایی ( دانه هایی ) را که از درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دورکننده اندوه و بیماری ) فرو ریزد،
او برچیند و آنجا که تیشتر آب را می ستاند ( می گیره ) ، بپراکند ( پخش کند )
.
42 - kū tā tištar āb abāg ān harwispīn tōm stānād ud abāg ān wārān pad gēhān wārād
معنی: تا تیشتر آب را با همه آن تخم ها بِسِتاند ( بگیرد ) و با آن باران، به جهان ببارد
این واژه کوتاه شده واژه اوستایی و پهلوی است!
.
اوستا: هامو تَخمه ( hāmō - taxme ) یا هَمای ( hamay )
همچنین نام دختر کی گشتاسپ ( گشتاسپ کیانی ) :
... [مشاهده متن کامل]
هُمای ( humaya ) یا هومایا یا هومیه!
.
پهلوی:
بُندَهِشن، فرگرد ( فصل ) 18، بند9:
هُماک بِژِشک: همه چیز پزشکی، درمان و دارو ( درمانگر همه دردها )
مینوی خرد:
چَمروش یا چینامروش
به فَرنود ( دلیل ) هُمایونی و خوش شگون بودن "پرنده هُما" در شایست ناشایست، بُندَهِش، مینوی خرد به آن:
مُرواگ ( murwāg ) یا هومُرواک ( مُرواش ) می گویند!
.
در اساطیر یونان و روم: گریفین ( griffin )
.
امروزه: هُما ( هُمای ) ، شیردال، بِشکوچ
( ( به نادرستی بَشکوچ می خوانند! ) )
.
در انگلیسی: "Gypaetus"
از سَرِهَم ( ترکیب ) دو واژه یونانی:
کرکس ( gyp ) و عقاب ( aetos )
.
.
هُما پرنده ای اساطیری ( افسانه ای ) است که به معنی دارنده همه تخم های ( دانه های ) ویسپوبیش یا دارای درمانگر همه دردهاست!
هُما در آغاز از فرهنگ میتراییسم ( گام چهارم مهرپرستی، هفت هزار سال پیش ) آمده است!
پس از آن به عیلام ( ایلام، هَلتَمتی: سرزمین خدا یا اَهلَو!، شیش هزار سال پیش ) و هخامنشیان رسید!
پس از آن به فرهنگ جیرفت ( پنج هزار سال پیش ) رسید!
( ( گرچه برخی به باور نادرست آن را از فرهنگ مصریان می دانند! ) )
( ( یادآوری از واژه پرسپولیس:
هُما یا چَمروش یا شیردال را با شیر دوسر یا دو شیر هخامنشی یکسان ندانید که نماد باشگاه پرسپولیس هست!
.
گرچه هُما ( چَمروش ) نشان تیم باشگاه ایتالیایی جِنُوا هست!
همچنین نشان جمهوری ازبکستان هم هست! ) )
.
چندی درباره هُما ( چَمروش ) :
تن ( بدن ) : شیر
سَرِ: دال یا کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس )
گوش: اسب
.
.
واژه مُرواگ ( murwāg ) و هومُرواک ( مُرواش ) ، وابستگی با هُما دارد!
( ( هَمِستار ( خلاف ) این واژه به فَرنود ( دلیل ) تنبلی و کاهِلی مُرغ: مُرغوا!
مُرغوا: فال بد، بدشگون، بدسِگال، بداندیش، بدخواه، بددل ) )
.
ریشه یابی واژه مُرواگ:
مُرواگ: مُرواک، مُروا - نام دخترانه
مُر: هو، نیک ( نیکو ) ، خوب، خوش، بهتر، شایسته، پسندیده، اَشا ( درست و راست ) ، هَژیر! -
نام دارو و شیره ای ( صمغی ) تلخ و سیاه رنگ که از درختچه ای مُر بدست می آورند که بیشتر در سرزمین های گرمسیری و دریای سرخ هست! مانند: ایران، عربستان، هندوستان، سنگال، ماداگاسکار
( ( واژه مُروارید هم از این واژه می آید: تراوش و ریختن مُروا!
مُروارید سیاه، گران ترین و نایاب ترین مُروارید هست! ) )
.
واگ: وَک ( vāc ) -
واکه، واز، باژ - واژه، کلمه، حرف - صدا، نوا، آواز، آهنگ، گواژه!
.
معنی: مبارک، میمون، شادباش ( شاباش ) ، فرخنده، خجسته، فَریتا، همایون، خُنشان! -
فال نیک، خوش خبر، خوش شُگون ( یُمن ) ، خوش شانس ( هوجَهِشن ) ، نیک اختر، آمد دار، بشارت دهنده، نوید بخش -
گرمابخش، دلگرمی، امیدوار کننده، خوش بین ( مثبت اندیش ) ، نیک نظر -
آواز دلنشین، صدای گوش نواز و دلنواز، آهنگ دل انگیز، سخن روح نواز و شادی آفرین، گواژه روح افزا و آرامش بخش
.
هومُرواک ( مُرواش ) واژه ی ساخته امروزی که در هیچ متن پهلوی یافت نکردم؛ زیرا، در نوشته های پهلوی به همراه مُرواگ، واژه هو ( خوب ) آمده است و از همین فَرنود ( سبب ) با "هو" آمده است!
معنی آن همانند با مُرواگ هست:
هو: خوب مُرواک: آواز خوان، سروده گوی
معنی: خوش خبر، به فال نیک گرفتن
.
سرآغاز ( مقدمه ) بُندَهِش ( بُندَهِشن ) ، بند1:
pad nēk ǰahišn, xūb "murwāg", axtar nēk, pad dastwarīh [ī] yazadān - dōst, hamāg - xrad, ahlayīh - warzīdār, kirbag - dōst ī yazadān - šnās ī mēnōg - wēn ī wehān - passand, dastwar ī dēn ī weh ī māzdēsnān, anōšag - ruwān spandyād māh - windād rostam šahryār, nibištag [ī] bun - dahišnīh
معنی: به بخت ( شانس ) نیک و "مُروای ( فالِ ) " خوب ( فَرنام یا لقب هُما ) ، به نیک اختر ( خوش شگون ) ، به دستوری یزدان دوست، همه خرد، پرهیزگاری ( اَهلایی ) ورزنده، کرفه دوست، یزدان شناس، مینوبین، نیکان پسند، دستور بهدین مزدیسنان، انوشیروان اسفندیار ماه وَنداد رستم شهریار، نیک خواهم نوشت [این] نوشتۀ بُندَهِشی را
.
شایست ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 2، بند5:
"murwag" kē nasuš zanēd
se hēnd: sār ī gar ud warāγ ī syā ud karkas.
"murwag" - iz pad ān zamān zanēd ka - š sāyag abar abganēd.
andar āb ud ābgēnag ud ēwēnag ka - š wēnēd nē zanēd
معنی: [آن] "پرنده ( هُما ) " که نَسوش را می راند،
سه [مرغ] اند: سارِگر ( سارگپه! - پرنده شکاری ) و کلاغِ ( وارَغنَه ) سیاه و [گونه ای] کرکس ( هُما ) .
آن "پرنده ( هُما ) " نیز در آن زمان [نسوش را] براند که سایه بر آن ( لاشه، جسد ) افکند.
( ( در این نوشته هم به روشنگری هُما را سایه ی خوشبختی می داند، هتا ( حتی ) در زمان مُردن و مرگ!
زیرا مرده را به بهشت ( پرتتش ) رهسپار می کرده است! ) )
در آب و آبگینه ( آیینه ) و اینگونه چیزا، چون آن ( مُردار، جسد ) را بیند، [نسوش را] نراند یا نمی تواند از مُرده دور کند!
( ( یادآوری از واژه تیشتر:
5. تَریز ( تَئوروای، تَئیری - در شاهنامه: بید ) و همچنین دُروج نَسو ( دُروخش نَسوش، نَسو، نَساو ) : دیو پاداش دهنده به انسان های بد - تار و مار کننده و بیماری دهنده - ناپاک کننده مردگان و آب ها و دانه ها >>> دشمن خرداد و دَهمان آفرین ( دَهما آفریتی ) و همچنین هُما ( مُرواگ ) ) )
.
مُرواگ، گاه به معنای همان "پرنده" می دهد!
شایست ناشایست، فَرگَرد ( فصل ) 10، بند9:
az kuštan ī gōspand warrag ud wahīg ud gāw ī [warzāg] ud asp ī kārezārīg ud xar - gōš ud čihrāb ud xrōs ud wahman murwag ud murwag ī kāsgēnag ud az murw ī sār ud "humāy" ud parastūg wēš pahrēzišn
معنی: از کشتن بیشترِ ( wēš ) برّه ( نوزاد ) گوسفند و بزغاله ( بزبچه ) و گاو وَرزا ( کاری یا بَرزِگاو ) و اسب کارزاری ( جنگی و میدان مسابقه ) و خرگوش و چِهراب ( بازهای شکاری ) و خروس ( پرودرش! ) و پرنده بهمن ( وَهمَن، اَشو زوشت یا جُغد ) و مرغ کاسکینه ( پرنده سبزقبا ) ، و از [کشتن] مرغ سار ( گنجشک سانان ) و "هُمای ( چَمروش ) " و پرستو ( چلچله ) باید پرهیز کرد.
.
.
ریشه یابی واژه پهلوی "آمروش" و "چَمروش":
آمروش: نام دیگر سیمرغ هست که بر روی درخت ویسپوبیش آرام می گیرد و می نشیند!
آم: کوتاه شده آرام -
آرامش، آسایش، آسودگی، راحتی، استراحت
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: آرامش پرنده، آسودگی پرواز، پرچیدن و فَراغِ بال
.
چَمروش: نام هُما ( هُمای ) است!
چَم: چینام، چیت ( چیثرَه ) - واژه اوستایی و پهلوی
مانند، همانند، همانگونه، به سانِ -
چنگ زدن، جمع کردن، گردآوری، به دست آوردن -
تخمه، نطفه، ریشه، ریشه و تبار، دودمان، نژاد، گوهره، اصل و نَسَب -
کوتاه شده ی چهره:
رُخسار ( رُخساره ) ، رُخ، رو ( روی ) ، سیما، صورت، قیافه، عِذار، نقش، طرح، تصویر، نگار -
دلدار، دلبر، جانان، نازنین، دلارام، دل شکر! - وضع، گونه، حالت، آرایه، چگونگی، چیستی
.
روش: دَرِش، مانند: پروردش!
مُرغ، پرنده -
پرواز کننده، عروج، بالا رَوی، پیش رفتن
.
معنی: نطفه رها و آزاد ( سِپَنتا ) ، نژاد پرنده گونه، گوهره ی پیروز بخش -
پرنده چنگ زن، مرغِ بدست آورنده، پرنده گردآورنده -
چهره پرنده وار و پیشرو ، رُخسار در اوج آسمان و کامیاب شونده ( برنده ) ، سیمای کاریزما دار و کامروا
.
.
ریشه یابی واژه امروزی "بِشکوچ":
بِش: خوشرو، خوش برخورد - خوشمزه، لذیذ، گوارا
به مانند: خوش و بِش، بِشکار!
.
کوچ: سفر، جابجایی، بار و بَنه ( بَندیل ) بستن -
حرکت کردن، روانه شدن، رفتن
.
معنی: خوش سفر، گردشگر، دنیا دیده، جابجا پذیر، پرنده سازگار، سرد و گرم چشیده، پیشکسوت، کارکشته، آبدیده!
.
این پرنده اسطوره ای ( هُما، چَمروش ) به مانند سیمرغ ( آمروش ) ، در البرز کوه ( اوستایی:هَرا بُرزَیتی، هَرائیتی بُرز: کوه بزرگ و با شکوه ) خانه ( آشیانه ) دارد!
.
هُما پرنده ای بی آزار و دنیا دیده است که در بلندی های ( ارتفاعات ) و کرانه های ( ناحیه های ) کوهستانی خانه ( آشیانه ) دارد و فَرنود ( دلیل ) این که به آن پرنده سعادت و خوشبختی می نامند و سایه آن اگر بر کسی بیفتد مایه ی نیکبختی می شود بخاطر داستانِ اسطوره ای آن است که دانه های ویسپوبیش ( درمانگر همه دردها ) را در بال ها و چنگال های خود دارد و به آسمان می برد ( حمل می کند ) و اگر سایه اش بر کسی بیفتد، دارای نیروی جاودانه، کاریزمایی ( فرِّ ایزدی ) و دگرگون یا بهتر شدن رویدادها ( وضعیت ) می شود
( ( یادآوری از واژه وَرِجَمکرد:
برخی به نادرستی هُما را با فرّ ایزدی جمشید و پرنده کلاغ ( وارَغنَه ) وابسته می دانند؛پَدانکه ( در حالی که ) هُما به اسطوره تیشتر وابسته است! ) )
.
هیچ چیز گُتره ای ( الکی ) و پیشامَدی ( تصادفی ) نیست:
هواپیمایی هما: در "پنجم اسفند ۱۳۴۰" از یکی کردن دو شرکت هواپیمایی "ایرانیَن ایرویز" و "پِرشیَن ایرویز" ساخته شد!
شگفت اینجاست که این پرنده به همانند داستان اسطوره ای آن، دوباره در اسفندماه دیده شده است!
.
.
یادآوری از تیشتر:
اسفندماه:
تیشتر تخم های گیاهانی که به دست اَیوداد ( گاو یکتا آفریده که بعدها روح و توانایی آن به ایزد گوش داده شد، نگاهی به واژه یلدا شود! ) رشد کرده بود و با کمک چَمروش ( هامو تَخمه ) هم دانه های آن را از روی زمین گردآوری می کند و بر آسمان می برد و سپس به کمک تیشتر بر روی همه ی زمین می باراند
.
به کمک سِپَندارمَذ و سیمرغ ( سیرنگ، آمُروش ) ، درختی اساطیری به نام:
ویسپوبیش ( vīspō - bīš، وِن جَد بیش یا ضدّ گزند یا دور کننده اندوه و بیماری، درمانگر همه دردها ) یا هَرویسپ ( هَروِسپ ) تُخمَگ یا همه تُخمه ها ( دانه ها ) می روید!
سیمرغ ( آمروش ) هر بار که بر روی تخمه ها می نشیند، درخت ویسپوبیش ( هُماک پزشک یا هرویسپ تخمه ) می روید و هر بار که بر روی درخت می نشیند شاخه ها و دانه های آن بر روی زمین می نشیند و دوباره دانه های آن را چَمروش به آسمان می برد
.
خاقانی:
سیمرغ وصالی، ای بُت عالی رای/دادی لقبم هُمای گیتی آرای
من فارغم از "دانه هر کس" چو هُمای/تو نیز چو سیمرغ به کس رُخ مَنمای
.
.
یادآوری از کرشفت:
( ( آن را با پرنده های زیر همسان ندانید:
1. سیمرغ:
اوستایی: mărəyo. saĕnă
مرغِ سی ( سیمرغ ) ، سیرَنگ، آمروش
2. عَنقا:
پارسی پهلوی و اوستا: اَشتَرکا
در اساطیر ایران و مصر:
ققنوس ( معرب: کوکنوس ) یا فونیکس ( phoenix ) -
پرنده ای تنها و بدون همدم ( جفت ) که پس از هزار سال ( در اساطیر ایران ) یا پس از پانصدسال ( در اساطیر مصر و یونان ) زندگی می کند و هنگامی که به پایان زندگی اش می رسد هیزم ( هیمه ) گردآوری می کند و خود را می سوزاند و از خاکستر آن قُقنوسی جوان پدید می آید!
امروزه: شتر مرغ، هر چند در افسانه ها عَنقا مرغی است شبیه به سیمرغ، در منقارهای آن سوراخ هایی وجود دارد که آواز بلندی می سازد
3. وارَغنَه ( وِرِثرَغنَه ) : اوستایی: vărəyna
کلاغ، زاغ، زَغَن
کلاغ درجه نخست مهرپرستی و نشانه پیام آوری است!
4. دال: کَرکَس ( اوستا: کَهرَکاس ) یا لاشخور یا پرنده مُرده خوار
5. عقاب: اوستایی: کَرشِفت: پرچم هخامنشی بُرنزی کشف شده در بخش ( منطقه ) شَهداد کرمان ) )
.
.
اوستا: شگفتی این نوشته اوستایی اینجاست، که هر ایزد و ایزدبانویی که کمک دهنده و همراه تیشتر بوده است؛ دارای این متن اوستایی هست!
مانند: تیشتر ( تیر ) یشت، مهریشت، ناهیدیشت، رَشن یشت، خورشیدیشت، ماه یشت، زامیاد ( سپندارمذ ) یشت، درواسپ ( گوش ) یشت و. . .
.
مهریَشت ( میترایَشت ) ، بند124:
uzbāzāush paiti amerextīm
fravazaite mithrō yō vouru - gaoyaoitish
haca raoxshnāt garō - nmānāt
vāshem srīrem vavazānem "hāmō - taxmem"
vīspō - paēsem zaranaēnem
معنی: بازوان ( دست هایش ) را برای جانپاسی ( مراقبت ) از [پاکدینان]، میترا ( مِهر ) گشوده است ( به سوی بالا برده است )
کسی که دارای دشت های فراخ ( گسترده ) از گرزمان درخشان ( گروتمان، بالاترین آسمان یا بهشت روشنی ) است
گردونه ای زیبا و با گرداننده زرّین ( طلایی ) "همه تخم ها ( هُما ) " و درمانگر همه دردهاست ( ویسپوبیش! )
.
اوستا: فروردین یشت، بند53 و 55:
ashāunam vanguhīsh sūra spenta fravashayō yazamaide
ya apam mazdadhātanam
srīra pathō daēsayeinti
ya para ahmāt hishtenta
fradhāta afratat - kushīsh "hamaya" gātvō
darekhemcit pairi zrvānem
معنی: ما فَروَشی های ( فَروَهَرهای ) پاک و نیکو، نیرومند و بخشنده اَشامَندان ( اَهلَوان، مومنان ) را می ستاییم که راه های زیبایی را به سوی آب های ساخته مزدا نشان می دهند که بیش از آن ( مدّت ها ) در "هَمان، هُما" جا ( مکان ) ایستاده ( ساکن ) مانده و روان ( جاری ) نبود
.
اوستا: گوش ( دُرُواسپ ) یَشت، بند31:
نام دختر گشتاسپ کیانی: هُمای
در بخش های گوناگون اوستا و شاهنامه فردوسی خردمند این نوشته آمده است:
uta azem nijanāni
tathryāvantem duzhdaēnem
uta azem nijanāi
, spinjaurushem daēvayasnem
uta azem fraourvaēsayeni
h'yaonya haca dainghāvō
معنی: که من[گشتاسپ] تَثریاوَنت ( پهلوان تورانی ) دُژ نهاد ( بد سرشت ) را براندازم،
که من[گشتاسپ] دیو یَسنا ( دیو پرست ) سِپینج اُورُشک ( اِسپِنجَروش، پهلوان تورانی ) را بَراندازم،
که من[گشتاسپ] دوباره "هُمای" و واریذکَنا ( به آفرید ) از سرزمین خیون ها ( چینی های ترک تبار یا مغول ها ) [به خانه] برگردانم
( ( تَثریاوَنت: تَئریاوَنت - دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
سِپینج اُورُشک: اِسپِنجَروش، دشمن گشتاسپ و پهلوان تورانی و اَرجاسپ ( اوستا: اَرجَت اَسپَه، اسب ارجمند )
واریذکَنا: وارِدکَنا - در شاهنامه به آفرید!
.
هنگامی که تورانیان به بَلخ ( باختر ) یورش بردند توانستند دو دخترگشتاسپ کیانی را دستگیر کنند و به شهر توران یا خَلُّخ ببرند
سپس گشتاسپ به ایرانیان می گوید هر کسی که دو دختر را آزاد کند هُمای چون بزرگتر است از آن او می شود:
به لشگر بِگُفتا کدام است شیر/که باز آورد کین فرخ زریر
که هرگز میانه نهد پیش پای/مَر او را دهم دخترم را هُمای
.
سپس برادرش اسفندیار از هفت خان گذر کرد و هنگامی که خود را بازرگان جای زد و به دربار ارجاسب راه یافت خواهرانش را دید ولی وانمود کرد که آن ها را نمی شناسد و سپس در نبردی آن ها را رَهانید!
برفتند هر دو به نزدیک اوی/ز خون برنهاده به رخ بر دو جوی
به خواهش گرفتند بیچارگان/بر آن نامور مرد بازارگان
بدو گفت خواهر که ای ساروان/نخست از کجا راندی کاروان
ز ایران و گشتاسپ و اسفندیار/چه آگاهی است ای گو نامدار
بدین سان دو دخت یکی پادشاه/اسیریم در دست نا پارسا ) )
.
.
پهلوی ( پارسی میانه ) :
مینوی خرد، فَرگرد ( فصل ) 61، بند11 و 37 تا 42:
11 - ?čināmrōš kū gyāg nišīnēd u - š kār čē
معنی: پرنده چینامروش ( هُما ) کجا نشیند و کارش چیست؟
.
37 - sēn - murw āšyān pad wan ī ǰud - bēš ī was - tōhmag
معنی: آشیان ( خانه ) سیمرغ ( آمروش ) در درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دور کننده اندوه و بیماری ) است
.
38 - ud hamē ka abar āxēzēd hazār tāg az ān draxt be rōyēd
معنی: و هر گاه از آن برخیزد، هزار شاخه از آن درخت بروید
.
39 - ud ka nišīnēd hazār tāg be škenēd u - š tōm az - iš ōsānēd
معنی: و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم از آن پراکنده ( پخش ) شود
.
40 - ud čamrōš murw ham pad ān nazdīkīh nišīnēd
معنی: و پرنده چَمروش ( هُما ) نیز، [در] آن نزدیکی می نشیند
.
41 - u - š kār ēn kū ān tōhm ī az wan ī was - tōhmag ǰud - bēš ōsānēd
ōy čīnēd ud ānōh kū tištar āb stānēd parganēd
معنی: و کارش این است که آن تخم هایی ( دانه هایی ) را که از درخت جد بیش تخمه ( ویسپوبیش یا دورکننده اندوه و بیماری ) فرو ریزد،
او برچیند و آنجا که تیشتر آب را می ستاند ( می گیره ) ، بپراکند ( پخش کند )
.
42 - kū tā tištar āb abāg ān harwispīn tōm stānād ud abāg ān wārān pad gēhān wārād
معنی: تا تیشتر آب را با همه آن تخم ها بِسِتاند ( بگیرد ) و با آن باران، به جهان ببارد
شیردال
موجودی افسانه ای در اساطیر ایران
موجودی افسانه ای در اساطیر ایران