بشکوه. [ ب ِ ش ُ / ب ِ ] ( ص مرکب ) باشکوه. مردم صاحب شوکت و حشمت و هیبت را گویند.( برهان ). مردم صاحب شوکت و هیبت که آنرا باشکوه گویند مانند بخرد که باخرد آمده. ( از آنندراج ). مردم صاحب حشمت و شکوه. ( ناظم الاطباء ). صاحب حشمت و هیبت. ( از سروری ). باشکوه. با فر. باهنگ. و رجوع به شعوری ج 1ورق 209 شود : ز بس بود بشکوه و بافرهی جهان دید او را خورای شهی.
لبیبی ( از سروری ) ( از فرهنگ نظام ).
یکی یاقوت رمانی بشکوه بزرگ و گرد و ناهموار چون کوه.