بشکن بشکن. [ ب ِ ک َ ب ِ ک َ ] ( اِ مرکب ) جشن بزرگ که جمیع سامان و اسباب رقص و راگ و رنگ در آن باشد و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ). هنگامه جوش و خروش و انگشتک زدن که اهل رقص را باشد. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). بشکن بشکن که در اشعار استعمال می شود ممکن است بمعنی امر شکستن باشد یعنی در بزم شراب توبه بشکن توبه بشکن ، یا در حال مستی در بزم ، بدمستان بهم گویند ظروف مجلس را بشکن. ممکن است بمعنی بشکن زدن باشد که رقاصان بزم و خود مستان بزم هم بشکن میزنند.در واقع لفظ مذکور در شعر بمعنی مجازی خود عیش و سرور بزم استعمال می شود. ( از فرهنگ نظام ) :
ز زلف پرشکن سررشته عیشی بدستم ده
دلم را مشکن از حسرت که بشکن بشکن است امشب.عالی ( از آنندراج ) ( از فرهنگ نظام ).
- بشکن بشکن توبه ؛ توبه شکستن در مجلس عیش :
سرو در رقص است و قمری مست و دست افشان چنار
وقت بشکن بشکن توبه است ساقی می بیار.ملاوارسته چگنی امام قلی بیک ( از آنندراج ).
- بشکن بشکن داشتن ؛ نشاط و پایکوبی در مجلس عیش داشتن :
یکی نالد چوبلبل دیگری رقصد چون شاخ گل
ببین این توبه میخواران به بشکن بشکنی دارد.سلیم ( از آنندراج ).