بشکستن. [ ب ِ ک َ ت َ ] ( مص ) شکستن و خاموش کردن. ( ناظم الاطباء ). مغلوب کردن. غالب شدن. شکست دادن. کسر.رجوع به شکستن و شعوری ج 1 ورق 207 شود : اجزاء پیاله ای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست.خیام.کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و سیب را بشکستن است.مولوی.