بشکانی

لغت نامه دهخدا

بشکانی. [ ب ُ ] ( ازع ص ) گول. ناواقف. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

بشکانی. [ ب ِ ] ( ص نسبی ) منسوب است به بشکان که قریه ای است از قرای هرات. ( سمعانی ) ( از معجم البلدان ) ( از مرآت البلدان ).

بشکانی. [ ب ِ ] ( اِخ ) قاضی محمد هروی بشکانی بن علی. محدث بود. ( منتهی الارب ). قاضی ابوسعد محمدبن نصربن منصور هروی بشکانی. از فقیهان بود به دارالخلافه رفت و نزد ملوک اطراف ( مرزها ) بنمایندگی رفت و کار قضای چندین کشور را برعهده داشت. سرانجام در شعبان سال 518 هَ. ق. در جامع همدان کشته شد. وی حدیث نیز روایت کرد. ( از معجم البلدان ) ( از اللباب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس