بشکاری

لغت نامه دهخدا

بشکاری. [ ب َ ] ( حامص ) کشت و کار و زراعت را گویند. ( برهان ) . کشت و زرع باشد. ( سروری ). کشتکاری و زراعت و فلاحت. ( ناظم الاطباء ). بمعنی کشت و کار باشد. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). کشت و زراعت. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 شود :
چون شود وقت کشت بشکاری
آب آن چشمه میشود جاری.
شیخ آذری ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ).

فرهنگ عمید

کشت کاری، زراعت، کشت وکار.

پیشنهاد کاربران

در فرهنگ بختیاری یعنی سپاسگذار بودن - خوبی ها را دیدن
بِشکاری - واژه مرکّب
بِش: خوشرو، خوش برخورد - خوشمزه، لذیذ، گوارا
به مانند: خوش و بش
معنی: کارایی خوش، کارآمدی سرخوش و خفن، کارگری شاداب، سودمندی جالب و شگفت انگیز -
اثر گذاری دلنشین، گیرایی دل انگیز - شیرین کاری، هنرنمایی، تردستی، شعبده بازی، چشم بندی

بپرس