بشک آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی ).
و رجوع به پشک شود. || تگرگ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : از نسیم ریاض دولت تو
بر رخ گل درثمین شده بشک.
خسروانی ( از سروری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( نسخه خطی ).
- بشک زدن ؛ شبنم ، برف زدن :
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آن است مرا بشک بخواهد زدفا
بلعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
|| بمجاز، شجام. شجد. شخته. سرمای سخت. رجوع به بشم و شعوری ج 1 ورق 173 شود. || نعل حیوانات. ( ناظم الاطباء ). || سرگین گوسفندان باشد. ( صحاح الفرس ) : بشک بز ملوکان ، مشک است و زعفران
میسا و مشکشان و مده زعفران خویش.
ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).
و رجوع به پشک بمعنی فضله حیوانات شود. || برق. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آذرخش. || نام درختی. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به پشک شود. || پرده که بر در خانه آویزند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). || مخفف «باشد که » باشد چنانکه «بوک » مخفف بود که.( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( سروری ) ( انجمن آرا ) ( مؤید الفضلاء ).بیشتر بخوانید ...