کار بشولی که خرد کیش شد
از سر تدبیر و خرد پیش شد.
ابوشکور( از فرهنگ نظام ) ( از اشعار پراکنده ).
|| برهم زدن و پریشان کردن. ( برهان ) ( سروری ). پریشان کردن. ( غیاث ). بشوریدن. ( شرفنامه منیری ). شوریده کردن و برهم زدن و پریشان نمودن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شولیدن و ژولیدن و شوریدن شود : فلک در بشولیدن کار اوست
تو بنشین و بگماز بستان ز دوست.
بهرامی ( از سروری ) ( از فرهنگ نظام ).
بربند دست آسمان ، ببشول بنگاه جهان برزن زمین را بر زمان وانداز در قعر سقر.
اثیرالدین اخسیکتی ( ازسروری ) ( از فرهنگ نظام ).
و می گفت اﷲ اﷲ و من پنهان گوش میداشتم. گفت ای بوعلی مرا مبشول برفتم و باز آمده و او همان میگفت تا جان بداد. ( تذکرة اولالیاء عطار ج 2 ص 191 ). || حرکت دادن و جنباندن. || آمیختن و مخلوط کردن. || پاشیدن و افشاندن. || اجرا کردن. ( ناظم الاطباء ). || کارگزاری کردن و کارسازی نمودن. ( از برهان ). کارسازی نمودن. ( ناظم الاطباء ). گزاردن کار. ( سروری ). گذاشتن کار.( فرهنگ نظام ) : نریمان ببد شاد و گفتا ممول
همه کارهای دگر بربشول.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 247 ).
|| درمانده و متحیر نشستن. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) ( ناظم الاطباء ). پریشان و متحیر شدن و کردن. ( فرهنگ نظام ). || چست و چالاک و ماهر بودن. || جنبیدن. || نشستن از ماندگی. ( ناظم الاطباء ). || باهوش بودن. هوشمند بودن. رجوع به شولیدن ،ژولیدن و ژولیده شود.