بیان طره تو کرد می ولیک دلم
ز بس بشول که دارد بکنه آن نرسید.
ابن یمین ( از سروری ) ( از شعوری ) ( از فرهنگ نظام ).
|| ( فعل امر ) صیغه امر بدین معنی یعنی برهم زن و پریشان کن. ( از برهان ) ( از سروری ). رجوع به بشولیدن شود. || صیغه امر یعنی بدان و ببین و کارسازی کن. ( از برهان )( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ). بمعنی امر بگذاردن کار و دیدن نیز آمده. ( سروری ). مصلحت داشتن. ( شعوری ). بدان و ببین. ( رشیدی ) ( از سروری ). رجوع به بشولیدن شود. || ( ص ) تیزدست و کارآزموده. || چست و چالاک. || باهوش. || ( اِ ) هنگامه و غوغا. ( ناظم الاطباء ).- کاربشول ؛ کارساز. آنکه کاری انجام دهد :
کاربشولی که خردکیش شد
از سر تدبیر و خرد بیش شد .
ابوشکور ( از سروری ) ( از شعوری ).
رجوع به کاربشول و کاربشولی در همین لغت نامه و مبشول در برهان شود.- لقمه بشول و لقمه بشولی ؛ ظاهراً در ابیات زیر بمعنی فضولی و هرزگی و تجاوز و کنایه از ذکر باشد :
خشمش آنجا که داد نامیه را گوشمال
لقمه بشولی نکرد خار ببزم رطب.
اثیرالدین اخسیکتی ( دیوان ص 29 ).
زرد گشت از فراق لقمه بشول روی سرخ من ای سیاهه دول .
انوری [ در هجو قاضی کیرنک ]. ( دیوان چ نفیسی ).