بدشنام زشت و به آواز سخت
به تندی بشورید با شوربخت.
فردوسی.
|| یاغی شدن. سرکشی کردن. تمرد کردن. نافرمانی کردن. شوریدن. بجنبش آمدن : بدو گفت موبد که با این سپاه
سزد گر بشوریم با ساوه شاه.
فردوسی.
آنچه ماده او سودای سوخته باشد ساکن تر باشد بلکه همچون عاقلی و متفکری باشد [ یعنی خداوند مانیا ]، لکن هرگاه که بشورد و اندر حرکت آید او را دشخوار فرو توان گرفت و دیر آرام گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و از شومی این طریقت جهان بر قباد بشورید و او را خلع کردند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 23 ). صواب آن است که زود بمقر عز خویش بازگردی پیش از آنکه این خبر آنجا رسد و رعیت بشورند. ( تاریخ بخارا ). چون او را دفن کردند لشکر بشورید و خلاف کردند. ( تاریخ بخارا ). || منقلب شدن. بهم خوردن. مضطرب گشتن : بپیچیده سر از سودای شیرین
بشوریده دل از صفرای شیرین.
نظامی ( الحاقی ).
|| بهم زدن. درهم کردن. مخلوط کردن : پاره نجاست بشورید و بر من انداخت. من سینه پیش او داشتم و آنرا بخوشی قبول کردم. ( تذکرة الاولیای عطار ). || برانگیختن. ( ناظم الاطباء ). || به تازی هوان ( خواری ) گویند. ( مؤید الفضلاء ).