بشورانیدن

لغت نامه دهخدا

بشورانیدن. [ب ِ دَ ] ( مص ) بشوریدن. بشوراندن. بهم زدن. منقلب کردن. ژولیدن. زیر و زبر کردن : و اگر این نخاع در میان نبودی ( در میان عصب و دماغ ) هر اندامی که حرکت کردی دماغ از هم بکشیدی و بشورانیدی و مضرت آنرا اندازه نبودی. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و رجوع به بشورانیدن و شوراندن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس