بشو


مترادف بشو: شدنی، ممکن

متضاد بشو: نشدنی، ناممکن، محال

لغت نامه دهخدا

بشو. [ ] ( اِخ ) ( چشمه ) از ناحیه تل خسروی کوه کیلویه نیم فرسنگ میانه جنوب و مشرق قریه کره است. الوار میگویند کیخسرو در این چشمه تن شویی کرده چنانچه در ناحیه تل خسروی گفته شد. ( فارسنامه ناصری ).

فرهنگ فارسی

از ناحی. تل خسروی کوه کیلویه نیم فرسنگ میان. جنوب و مشرق قری. کره است . الوار میگویند کیخسرو در این چشمه تن شویی کرده چنانچه در ناحی. تل خسروی گفته شد .

گویش مازنی

/basho/ برو - امر رفتن

پیشنهاد کاربران

بشو یعنی چیزیکه میخواهم همان چیز برایم باش.
تو دل بشو یاور بشو بیچاره را باور بشو.
جانم بشو
دلدارم بشو
در بهرغان یا اردکان فارس بشو بمعنای برو - امر رفتن است
بشو در زبان گیلانی یعنی برو
در زبان کوهمره ای استان فارس به معنی فعل امر رفتن است یعنی "برو"

بپرس