بشق
لغت نامه دهخدا
بشق. [ ب َ ش ِ] ( ع ص ) رجل بشق ؛ مردی که اگر در کاری وارد شود نتواند از آن خلاصی یابد. ( از ذیل اقرب الموارد: بنقل ازلسان العرب ). و رجوع به نشوء اللغه ص 24 و 25 شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)
شقق (۲۸ بار)
«شِقّ» از مادّه «مشقت» است، ولی بعضی از مفسران احتمال داده اند که به معنای شکافتن و نصف کردن باشد، یعنی شما نمی توانید خودتان این بارها را بر دوش کشیده و به مقصد برسانید مگر این که نیمی از قوت شما از میان برود و به اصطلاح نیم جان شوید.
ب (۲۶۴۹ بار)
شقق (۲۸ بار)
«شِقّ» از مادّه «مشقت» است، ولی بعضی از مفسران احتمال داده اند که به معنای شکافتن و نصف کردن باشد، یعنی شما نمی توانید خودتان این بارها را بر دوش کشیده و به مقصد برسانید مگر این که نیمی از قوت شما از میان برود و به اصطلاح نیم جان شوید.
wikialkb: بِشِق
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید