بشخوده

لغت نامه دهخدا

بشخوده. [ ب ِ / ب َ دَ / دِ ] ( ن مف ) بناخن کنده شده و خراشیده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا: بشخاییدن ) ( از مؤید الفضلاء ). خراشیده و خراشیده شده به ناخن. ( ناظم الاطباء ). به ناخن کندیده. ( شرفنامه منیری ). به ناخن کنده باشد. ( سروری ) :
کرد بشخوده رخ خود آن نگار
گشت گلزارش بشکل لاله زار.
بهرامی ( از سروری ).
ز پشت اسب جدا گشت شاه رخ بر خاک
پیاده مانده سرش پای پیل بشخوده.
سپاهانی ( از شرفنامه منیری ).
و رجوع به شخوده شود. || پهن گشته. ( برهان ) ( از آنندراج ). فراخ شده و پهن گشته. ( ناظم الاطباء ). پخش و پهن کرده. ( اوبهی ) ( معیار جمالی ). || پایمال گردیده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). پایمال کرده. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). پایمال گردیده. ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس