بمدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسایی.
بمالید دستش [ کیخسرو اسب پدررا ] ابر چشم و روی بر و یال ببسود و بشخود موی.
فردوسی.
درست گویی کردند نار و سیب نبردز زخم در تن هر دو جگر ز غم بشخود.
فرخی ( از انجمن آرا ).
بشخوده اند چهره ببریده طره هازین جورها که با گل و شمشاد میکند.
کمال اسماعیل ( از انجمن آرا ).
و رجوع به شخودن و بشخاییدن شود. || فشردن. ( اوبهی ). و رجوع به شعوری ج 1 شود.