بشجاییدن. [ ب َ دَ ] ( مص ) شجاییدن. بشجیدن. یخ زدن. سرمازدن. شجام زدن : صورت خشمت ار زهیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید.خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید.دقیقی.و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود.