بشتی
لغت نامه دهخدا
بشتی. [ ب ُ ] ( اِخ ) احمدبن صاحب بشتی منسوب به بشت بادغیس. وی از ابوعبداﷲ محالی حدیث کرد و ابوسعد مالینی از او روایت دارد. برادر وی محمدبن صاحب بشتی بادغیسی نیز از محدثان بود. ( از معجم البلدان ).
بشتی. [ ب ُ ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم... بشتی. ( منسوب به بشت نیشابور ) از قتیبةبن سعید و گروهی دیگر از محدثان روایت کرد و ابوجعفرمحمدبن هانی و گروهی از خراسانیان از وی روایت دارند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب ص 126 شود.
بشتی. [ ب ُ ] ( اِخ ) حسان بن مخلد بشتی منسوب به بشت نیشابور. وی از عبداﷲبن یزید مقری و دیگران حدیث شنید و جعفربن محمدبن سوار و ابراهیم بن محمدبن مروزی از وی روایت کردند. بشتی بسال 259 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).
بشتی. [ ب ُ ] ( اِخ ) سعیدبن شاذان بن محمد نیشابوری. یا سعیدبن ابی سعید بشتی. وی از محمدبن رافع و دیگران روایت کرد و ابوالقاسم یعقوب از او روایت دارد. ( از معجم البلدان ).
بشتی. [ ب َ ش ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به بشیت که ضیعه ای است در فلسطین ( از سمعانی ). و رجوع به اللباب ص 126 شود.
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
بشتی با کسره «ب» در زبان مازنی ( تپوری ) به معنای ته دیگ است.