بشتر

لغت نامه دهخدا

بشتر. [ ب َ ت َ ] ( اِخ ) تشتر . نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. ( برهان ). نام میکائیل که حواله ارزاق و امطار به اوست. ( رشیدی ). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نام میکائیل است. ( لغت فرس اسدی ص 152 ) ( شرفنامه منیری ) ( اوبهی ) ( ناظم الاطباء ). نام حضرت میکائیل. ( از سروری ) ( از صحاح الفرس ) ( جهانگیری ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ) ( از معیار جمالی ). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود :
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود پگاه عطا.
دقیقی
( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152 ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ).
میرساند بخلق دست تو رزق
بی تقاضا و منت بشتر.
شمس فخری ( از رشیدی و انجمن آرا ).
گرچه بشتر را عطا باران بود
مر ترادر و گهر باشد عطا.
( از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران ).

بشتر. [ ب َ ت َ] ( اِخ ) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً با ماده ٔپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است. || ابررا نیز گویند که به عربی سحاب خوانند. ( برهان ) ( از سروری ) ( از ناظم الاطباء ) ( ابوحفص سغدی بنقل سروری ).

بشتر. [ ب ُ ت َ ] ( اِ ) بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. ( برهان ). دمیدگی اندام. ( شرفنامه منیری ). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبه صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). جوششی باشد که بواسطه حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. ( جهانگیری ). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. ( ناظم الاطباء ). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبه صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. ( رشیدی ). و رجوع به بشترم و بشتری شود.

بشتر. [ ] ( اِخ ) نام شهر یا دیهی مابین هرات و سیستان. رجوع به نزهةالقلوب مقاله سوم چ 1331 ق. لیدن ص 178 شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ورم آماس دمیدگی . ۲- جوششی که بریدن و اندام آدمی بر آیدشرا بشترم.
نام شهر یا دهی مابین هرات و سیستان

فرهنگ عمید

= بشترم

پیشنهاد کاربران

بپرس