بشتاسف

لغت نامه دهخدا

بشتاسف. [ ب ُ ] ( اِخ ) بشتاسب. گشتاسب. رجوع به گشتاسب و مزدیسنا و ادب پارسی و قفطی ص 18 س 13 شود.

بشتاسف. [ ب ُ ] ( اِخ ) ( آتش... ) و اما آتش بشتاسف چنین گویند که آن آتش آتشی است که به نیمور بناحیت انار بوده است. ( تاریخ قم ص 90 ). و آتشکده آن و آتش در آن «نیمور» بشتاسف ملک نصب کرده است. ( تاریخ قم ص 74 ).

فرهنگ فارسی

و اما آتش بشتاسف چنین گویند که آن آتش آتشی است که به نیمور بناحیت انار بوده است ٠ و آتشکد. آن و آتش در آن ( نمیور ) ) بشتاسف ملک نصب کرده است ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس