شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، زود رفتن، بشتاب رفتن
بشتاب رفتن
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
تیز راندن ؛ تند رفتن. بشتاب رفتن :
تیز مران کآب فلک دیده ای
آب دهن خور که نمک دیده ای.
نظامی.
تیز مران کآب فلک دیده ای
آب دهن خور که نمک دیده ای.
نظامی.
تیزرفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) با شتابی عظیم رفتن. تند و بشتاب رفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . با شتاب رفتن. تند رفتن. انجذاب. تجلیز :
کسی کآشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن به رزم.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.
فردوسی.
میروی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
کسی کآشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن به رزم.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
نه جای درنگ و نه راه گریز
پس اندر همی رفت بهرام تیز.
فردوسی.
میروی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .