بشت
لغت نامه دهخدا
بشت.[ ب ِ ] ( ع اِ ) جلیف. شیلم. زوان. دانه گیاهی بچند ماش یا ارزن. رجوع به لغات فوق و مخزن الادویه شود.
بشت. [ ب َ ] ( اِ ) قسمت نمودن آب در نهرها و آبریزها. ( آنندراج ).
بشت. [ ب ُ ] ( اِخ ) بست. پشت نام دهی است نزدیک نیشابور. ( آنندراج ). ولایتی است در خراسان که آن را بست گویند. ( ناظم الاطباء ). شهریست در نواحی نیشابور. ابوالحسن بن زید بیهقی گوید: ازین رو بدین نام خوانده شده که بشتاسف ( گشتاسف ) آن را بنا نهاده و آن کوره ای است که قصبه آن طرثیت ( ترشیز، کاشمر ) است. و بقولی وجه تسمیه آن این است که پشت بمنزله پشت ( ظهر ) نیشابور است و ظهر در لغت فارسی پشت خوانده شود. بشت مشتمل بر 236 قریه باشد که از آنهاست کندر. جایگاه معروفی که ابونصر کندری وزیر طغرل بیک سلجوقی از آنجا برخاسته و بعلت فزونی ادبا و فضلای آن آنجا را بشت عرب هم خوانند. ( از معجم البلدان ). و رجوع به همین کتاب ج 1 شود.
بشت. [ ب ُ ] ( اِخ ) از قرای بادغیس از نواحی هرات. ( از معجم البلدان ). شهرکیست [ از ماوراءالنهر ] نزدیک کلسکان پوکند، کوکت ، خشکاب ، با کشت و بزر بسیار و مردمانی درویش. ( حدود العالم ). و رجوع به بست شود. بنا بنقل مقدسی نام یکی از هفت شهریست که در ناحیه جنوبی ولایت بادغیس خراسان قدیم که مرکز آن دهستان نام داشته ، بوده است. محل آن جایی است که امروز مرقد خواجه دهستان در شمال خاوری هراتست ، ( جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ. ش. بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 440 ). و رجوع به معجم الادباءج 3، قاموس الاعلام ترکی ج 2، مرآت البلدان ج 1 شود.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید