بشام

لغت نامه دهخدا

بشام. [ ب َ / ب ِش ْ شا ] ( ع اِ ) بشامه درختی است خوشبوی که آن را ذُهل نیز نامند. ( منتهی الارب ). درختی خوش بو که از چوب آن مسواک سازند و برگش موی را سیاه کند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). درخت بادیه است. ( نزهةالقلوب ). درخت مسواک. ( مهذب الاسماء ). کحل السودان. ( منتهی الارب ). درختی است با بوی خوش که از شاخه های آن مسواک سازند. ( از البیان والتبیین ج 2 ص 45 حاشیه و ج 3 ص 77 ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 78 شود. دانه گیاه قلقل ، اناردانه دشتی. ( فرهنگ فارسی معین ). درختی است حجازی و در مصر و عراق نیز میباشد تخم او را بجای حب بلسان استعمال نمایند و ثمردار او بقدر درخت توت سفید و بی ثمر از آن کوچکتر است. برگش مثل صعتر و با رطوبت چسبنده و با شیرینی و گلش زرد، و تخمش شبیه به کمابه و بی مزه و ثمرش مثل خوشه و دراز و دانه های او مایل به زردی و از بعضی سرخ و از بعضی طولانی مثل حب صنوبر و چون جزوی از آن قطع نمایند از آن آب سفید تراوش کند و بعد از خشک شدن مایل بسرخی گردد و بهترین اجزاء او دمعه او است و مسواک چوب او مقوی و رافع بدبویی دهانست. ( از تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به مفردات ابن بیطار شود.

بشام. [ ب ُ ] ( اِخ ) نماینده پاپ در کلده بود و در اواخر قرن هجدهم توجه اروپاییها را به بعض تپه های حله و خرابه هایی که در جنوب بغداد واقع است جلب [ کرد ] و مجموعه ای ازآثار بفرانسه فرستاد. ( از ایران باستان ج 1 ص 51 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) دان. گیاه قلقل انار دان. دشتی .
نماینده پاپ در کلده بود و در اواخر قرن هجدهم توجه اروپاییها را به بعض تپه های حله و خرابه هایی که در جنوب بغداد واقع است جلب و مجموعه از آثار بفرانسه فرستاد٠

پیشنهاد کاربران

توانستن ، اراده و توانایی بر انجام کار و حل مشکل

بپرس