بشاعت
لغت نامه دهخدا
بشاعة. [ ب َ ع َ ] ( ع مص ) ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه : بشع الرجل بشعا و بشاعة. || بی مزه شدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || طعمی مرکب از تلخی وقبض : مثل اجتماع المرارة والقبض فی الحضض. ( قانون ابن سینا ). || بدبوی شدن دهان از ناکردن خلال و مسواک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || لبریز آب گردیدن رودبار: بشعالوادی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || عاجز و تنگ شدن بکاری : بشع بالامر. ( از منتهی الارب ) ( ازآنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || گلوگیر شدن. ( زوزنی ). گلوگیر شدن طعام. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. از خوردن طعام بی مزه ناخوش شدن.
۳. بدبو شدن دهان.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید