بسیله

لغت نامه دهخدا

بسیله. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) بسیلة. || تأنیث بسیل. تلخی مزه چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پس مانده هر چیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). باقی نبیذ در قنینه. ( مهذب الاسماء ). رجوع به بسیل شود. || نوعی از باقلای صحرایی باشد کوچکتر از باقلای خوردن ، اگر زنان آن را بپزند و بخورند، شیر ایشان زیاده شود. ( برهان ). نوعی از باقلای صحرایی کوچکتر از باقلای رسمی ، گویند مدر شیر است. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوعی نخود است سبز و در مصر آن را از نوع دیگر که معروف به جلبانست بهتر شمارند. ( ابن بیطار متن عربی ص 95 و ترجمه فرانسوی ص 227 ). بلغت مصری نوعی از جلبانست و آن خلربری است در نهایت تلخی. و رجوع به بسیل شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) لوبیا گرگی

فرهنگ عمید

= بسله

پیشنهاد کاربران

بپرس