اگر چه در بسیط هفت کشور
جهان خاص جهاندار است یکسر.
نظامی.
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته.
مبارکشاه غزنوی.
گرد عالم حلقه کرده او محیطماند حیران اندر آن خلق بسیط.
مولوی.
محیط است علم ملک بر بسیطقیاس تو بر وی نگردد محیط.
سعدی ( بوستان ).
نویین اعظم آنکه بتدبیر و فهم و رای امروز در بسیط ندارد مقابلی.
سعدی ( قصاید ).
فی الجمله بسیطی اصفهان نام و محیطی فلکش رام ، اندازه طول و عرضش بیش از فکرت تیزرو هیأت اندیش. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ). || ( اصطلاح هندسی ) سطح. عرض منقسم در دو جهت یعنی طول و عرض سطح باشد که بسیطش نیز نامند. ( از کشاف اصطلاحات فنون چ 1 ص 146 ). || خالص ، بی آمیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مفرد بدون آمیزش. ( فرهنگ نظام ). ناب ، نیامیخته. ( فرهنگ فارسی معین ). || ساده یا ساذج. ( نشوءاللغة ص 95 ). چیز غیرمرکب. ( مؤید الفضلاء ). ساده. تجزیه ناپذیر. مقابل مرکب : و یشرب حزنبل بسیطا. ( ابن بیطار ج 2 ص 20 ). || مرد فراخ زبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || باقی نبیذ در قنینه. || مرد گشاده روی. ( مهذب الاسماء ).- بسیطالجسم والباع ؛ تناور و توانا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- بسیطالوجه ؛ درخشان روی از شادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- بسیطالیدین ؛ جوانمرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...