بسیط

/basit/

مترادف بسیط: بسیطه، ساده، عنصر مفرد ، بی غش، خالص، ناب، فراخ، گسترده، گشاد، گشاده، وسیع، طبیعی، غریزی، فطری، پهنه، صحنه، عرصه، فراخنا، گستره، احمق، کانا، زودباور، خوش باور، سلیم، زمین، ارض، کره زمین

متضاد بسیط: مرکب

برابر پارسی: گسترده، گشاده، فراخ

معنی انگلیسی:
extensive, vast, simple, extent, stretch, simle, [n.] extent, subtle

لغت نامه دهخدا

بسیط. [ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) گسترده. ج ، بُسُط و بسائط. ( منتهی الارب ). گسترده. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : خندقی چون بحر محیط با قعری بعید و عرض بسیط در پیرامن آن کشیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوتش بآخرآمده. ( گلستان ). || زمین. عالم. ( مؤید الفضلاء ). مأخوذ از تازی در فارسی جای فراخ و گسترده باشد. ( غیاث ). زمین فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). زمین. ( مهذب الاسماء ). چیزیکه فراخ باشد. ( غیاث ). در لغت بمعنی مبسوط یعنی منشور مانند زمین واسع. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : پهنه و اقلیم ایران در بسیط توران افزاید. ( سندبادنامه ص 10 )... علی الخصوص در بسیط این دولت. ( سندبادنامه 18 ).
اگر چه در بسیط هفت کشور
جهان خاص جهاندار است یکسر.
نظامی.
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت
عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته.
مبارکشاه غزنوی.
گرد عالم حلقه کرده او محیط
ماند حیران اندر آن خلق بسیط.
مولوی.
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط.
سعدی ( بوستان ).
نویین اعظم آنکه بتدبیر و فهم و رای
امروز در بسیط ندارد مقابلی.
سعدی ( قصاید ).
فی الجمله بسیطی اصفهان نام و محیطی فلکش رام ، اندازه طول و عرضش بیش از فکرت تیزرو هیأت اندیش. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ). || ( اصطلاح هندسی ) سطح. عرض منقسم در دو جهت یعنی طول و عرض سطح باشد که بسیطش نیز نامند. ( از کشاف اصطلاحات فنون چ 1 ص 146 ). || خالص ، بی آمیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مفرد بدون آمیزش. ( فرهنگ نظام ). ناب ، نیامیخته. ( فرهنگ فارسی معین ). || ساده یا ساذج. ( نشوءاللغة ص 95 ). چیز غیرمرکب. ( مؤید الفضلاء ). ساده. تجزیه ناپذیر. مقابل مرکب : و یشرب حزنبل بسیطا. ( ابن بیطار ج 2 ص 20 ). || مرد فراخ زبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || باقی نبیذ در قنینه. || مرد گشاده روی. ( مهذب الاسماء ).
- بسیطالجسم والباع ؛ تناور و توانا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- بسیطالوجه ؛ درخشان روی از شادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- بسیطالیدین ؛ جوانمرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

گسترده، وسیع، فراخ، ساده وبی تکلف، خالص
۱- ( صفت ) گسترده ( سطح ) . ۲- گشاد پهن . ۳- خالص بی آمیغ ناب نیامیخته . ۴- مرد فراخ زبان . ۵- ساده غیر قابل تجزیه مقابل مرکب : ( متقدمین نار را بسیط میدانستند. ) ۶- طبیعی فطری غریزی. ۷- بی آلایش صمیمی بیریا بی غل و و غش . ۸- احمق ساده سلیم زودباور: ( خیلی بسیط است. ) ۹- خوش قلب . ۱٠- گشاده فراخ : ( موضوع خیلی بسیط و وسیع است . ) ۱۱- هر چیز که جزو آن مشابه کل آن باشد چنانکه آب و خاک و آتش و باد . ۱۲- آنچه جزو نداشته باشد ماند ذات حق تعالی که بسیط حقیقی است . ۱۳- آنچه از اجسام مختلف الطبایع ترکیب نیافته باشد مانند افلاک و هر یک از عناصر در حال خلوص و عدم اختلاط با عنصری دیگر آنچه جسم و جسمانی نباشد مانند عقول و نفوس . ۱۴- آنچه مرکب از وجود و ماهیت نباشد یعنی وجود محض باشد و مشمول عنوان ممکن ( مرکب از دو جزو : وجود و ماهیت ) نباشد و آن منحصر بذات حق تعالی است . ۱۵- ( اسم ) پهنه سطحه صحنه . ۱۶- زمین فراخ . ۱۷- اسم بسیط یا ساده اسمی است که بیش از یک کلمه نباشد و مقابل آن اسم مرکب است که از دو یا چند کلمه ترکیب گردد . ۱۸- بحری است از بحور شعر فارسی که وزن آن از مستفعلن فاعلن درست میشود و شعرش عذب نیست و ثقیل است و شعرای فارسی در آن تقلید از شعرای عرب کرده و برای اظهار مهارت خویش در علم عروض آنرا بکار برده اند و قبول آن از طبع سلیم بدور است : ( روزم سیاه چرا گر تو سیاه خطی ? اشکم عقیق چرا گر تو عقیق لبی ? ) مستفعلن فاعلن مستفعلن فعلن مستفعلن فاعلن مستفعلن فعلن . ( المعجم مدرس رضوی . ص ۱۹ ) ۵۹- دومین قسم از اقسام و اصناف تصانیف و تائ لیف موسیقی است و آن قطعه ای باشد مفرد برشعر عربی بوضعی خاص . یا بسیط عالم . ۱- بسیط زمین پهن. زمین بسیط ارض ۲- پهن. جهان بسیط گیتی . یا جسم بسیط . ۱- جسم عنصری . ۲- اجسام بسیط یا ساده آنهایی هستند که پایه و مصالح اولی. ساختمان تمام موجودات را تشکیل داده اند و آنها را عناصر اولیه مینامند . تحقیقات اخیر نشان داده است که زمین و هم. مواد موجوداتی که در آن یافت میشود و آنچه صنعت امروز توانسته است بطور مصنوعی بسازد و مورد استفاده قرار دهد همه فقط از ۹۲ عنصر بوجود آمده است و از این ۹۲ عنصر بیش از پانصد هزار جسم مرکب ساخته شده و هر روز نیز برتعداد این مصنوعات بمیزان قابل توجهی افزوده میشود . یا ادراک بسیط . علم فطری موجودات بمبدا خود از آن جهت که عالم بعلم خود نیستند . یا غیر بسیط . یا بسیط مسبع. زمین باعتبار هفت اقلیم . یا نوع بسیط . نوعی که فوق آن جنسی و تحت آن نوعی دیگر نباشد .
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ٠ آب از چشمه ٠ محصول : غلات شغل مردم زراعت ٠

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گسترده . ۲ - گشاد، پهن . ۳ - خالص . ۴ - ساده ، بدون ترکیب .

فرهنگ عمید

۱. ساده، بی تکلف.
۲. (فلسفه ) [مقابلِ مرکب] تجربه ناپذیر، ساده.
۳. (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعلن فاعلن مستفعلن فاعلن.
۴. [قدیمی] گسترده، وسیع.
۵. (اسم ) [قدیمی] پهنه، گسترده: بسیط زمین.
* اسم بسیط: [مقابلِ اسم] (ادبی ) در دستور زبان، کلمه ای که بیش از یک جزء نباشد.
* مصدر بسیط: [مقابلِ مصدر مرکب] (ادبی ) در دستور زبان، مصدری است که یک کلمه و بی جزء باشد: آمدن، رفتن، گفتن، شنیدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمه بسط در معنی پراکندن و کش دادن و گستردن است.
در اصطلاح فیلسوفان بسیط چیزی است که دارای اجزاء نباشد مانند وحدت و نقطه.
بسیط به این معنی لفظ ساده‏ای است که جزء ندارد در مقابل مرکب است.

اقسام بسیط
بسیط را اقسامی است:

← بسیط مطلق
خاتمی،احمد،فرهنگ علم کلام،ص۷۸ رده های این صفحه : اصطلاحات فلسفی | بسیط و مرکب | فلسفه اسلامی

دانشنامه آزاد فارسی

بَسیط
(در مقابل مرکّب) در فلسفه، امری که جزء خارجی و جزء عقلی ندارد و به تعبیری نه در جهان خارج تجزیه پذیر است و نه جزء عقلانی یعنی جنس و فصل دارد. بسیط الحقیقه یعنی خداوند دارای هیچ گونه ترکیبی نیست حتی ترکیب از اسماء. این اصطلاح در معانی دیگر نیز به کار رفته است؛ ازجمله: ماهیتی که جسمانی نیست مثل عقول.

بسیط (موسیقی). بَسیط (موسیقی)
یکی از انواع تصنیف در موسیقی قدیم ایران و نوع پنجم از هفده لحن موزون. بنایی آورده است: «بسیط آنست که دو سرخانه داشته باشد و میانخانه بی بازگوی». مراغی نیز در جامع الالحان در این باره چنین نوشته است: «... و از اصناف موسیقی یکی دیگر بسیط است و آن مفرد بود و هر قطعه ای را که از نوبت فَضل کنند آن را بسیط گویند».

مترادف ها

wide (صفت)
وسیع، نامحدود، فراخ، پهناور، پهن، عریض، گشاد، پرت، بسیط، زیاد، کاملا باز

large (صفت)
وسیع، درشت، کامل، فراوان، بزرگ، جامع، لبریز، سترگ، پهن، جادار، بسیط، هنگفت، حجیم

simple (صفت)
ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف

comprehensive (صفت)
وسیع، فراگیرنده، جامع، محیط، مشروح، بسیط

extensive (صفت)
وسیع، بزرگ، پهناور، بسیط، کشیده

فارسی به عربی

شامل , کبیر

پیشنهاد کاربران

قابل تقسیم نیست، رکن است
بسیط و یا انحلالی بودن حق قصاص را تعریف کنید
ساده و فروتن
بسیط = آخشیج گونه
بدون ترکیب
حجیم. . . . پهن. . . . باز. . . . گشاد. . . . دلباز. . . . گسترده. . . . فراخ. . . . ساده. . . .
برای روستای بسیط به جهت دارابودن دشتهای فراخ معنی فراخ وگسترده وبه لحاظ داشتن مردمی خالص و ساده
معانی ناب و خالص و ساده را ازبین معانی دیگر میتوان
برگزید .
بنده گرچه دویاسه بار آنهم در کودکی بسیط رادیده ام و
...
[مشاهده متن کامل]

سالیانی ازآن زمان میگذرد ولی صدای آهنگین رود خروشانش هنوز درگوشم طنین اندازه و بوی دشت ومرغزارنش با بوی ناب نمناکی خاک و نانهای محلیش درمشامم هست ومنظره بکرش هنوز در خاطرم جاخوش کرده ، من از آن دیارکهن فقط این خاطره ها و نقلهای
اجدادم را دارم که سالیانیست به رحمت ایزدی رفته اند
من برای تمام رادمردان وشیرزنان آن دیارکه درقید حیاتند
آرزوی سلامتی و برای روح رادمرد آن دیار که نقشی بزرگ وسازنده در آنجا ایفا کرده بزرگ_ جدم مرحوم حاج حسن علیزاده _ رحمت واسعه طلب میکنم

باز - رهایی - روستای دلباز
فراخ ، گشاده
در منطقه هشت رود روستای بسیط یاد وخاطره بزرگ مردوافتخار آن روستا مرحوم حاج حسن علی زاده که روش و منش آن بزرگوار زبان زد خاص وعام می باشد گرامی میداریم ویادگار ایشان کربلای بیان علیزاده را آرزوی سلامتی و طول عمر ایشان را خواستاریم که نعمتی است برای آن روستا

بپرس