بسیخ کشیدن

مترادف ها

truss (فعل)
جفت کردن، بهم بستن، بستن، دسته کردن، بسیخ کشیدن، خوشه کردن، گره زدن، چوب بست زدن، بادبان را جمع کردن، بار سفر بستن

broach (فعل)
سوراخ کردن، نوشابه دراوردن، بسیخ کشیدن، تخلف کردن از، برای نخستین بار باز کردن، باز کردن یا مطرح نمودن

spit (فعل)
بسیخ کشیدن، اب دهان پرتاب کردن، تف انداختن، به سیخ کشیدن، بیرون پراندن

فارسی به عربی

اطرح , بصاق

پیشنهاد کاربران

بپرس