بسیجیده


مترادف بسیجیده: آماده، حاضر، مهیا، بسته میان

لغت نامه دهخدا

بسیجیده. [ ب َ دَ / دِ ] ( ن مف ) بسیچیده. سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده. ( برهان ). مهیا شده. ( ناظم الاطباء ). ساخته. ( شرفنامه منیری ). بسغده. ( صحاح الفرس ). بمعنی ساخته و آماده بود هرچه باشد از شغلها و کارها. ( اوبهی ). ساز کار کرده. ( از سروری ). مجهز شده :
به لشگر بگفت آنچه بشنید شاه
بدان تا بسیچیده باشد براه.
فردوسی.
بهر سو یکی نامه ای کن دراز
بسیجیده باش و درنگی مساز.
فردوسی.
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
بسیچیده رزم با ترجمان.
فردوسی.
بفرمود تا صد شتر باروار
بسیجیده کردند و بستند بار.
( یوسف و زلیخا ).
دو صد جامه و زیور رنگ رنگ
بسیجیده و ساخته تنگ تنگ.
( یوسف و زلیخا ).
یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ را بسیجیده. ( تاریخ بیهقی ). چون... فضیحت خویش بدید [ شتربه ]... بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده و بسیجیده آن شد. ( کلیله و دمنه ). همه از سر یقین صادق و رغبت تمام بسیجیده کار شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ساز کرده بسفر. ( شعوری ج 1 ورق 196 ). || ساز سفر کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || قصد و اراده نموده. ( ازبرهان ). قصد شده. ( ناظم الاطباء ). قصد کرده. ( شرفنامه منیری ). || مرتب شده. || سامان داده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(بَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - سامان داده شده . ۲ - آماده ، مهیا.

فرهنگ عمید

مهیا، آماده شده، سامان داده شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس