بسیجی

/basiji/

لغت نامه دهخدا

بسیجی.[ ب َ ] ( ص نسبی ) مُشَمَّر. آماده. مجهز :
بجان تشریف مدح من بسیجد
مرا چون دید در مدحت بسیجی.
سوزنی.
|| قابل تجهیزات . ( واژه های فرهنگستان ایران ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) قابل تجهیز .

پیشنهاد کاربران

سلام
من چند وقت پیش پیشنهادی مطرح کردم در مورد کلمه بسیجی ولی تا الان به پیشنهادات این صفحه اضافه نشده!
لطفا پیگیری کنید.
با تشکر
معنی بسیجی
آماده ، دل با ایمان
آماده، دل با ایمان
( ب َ س ی ج ی ) بسیجی یعنی آماده , مجهز : دل با ایمان، مغز متفکّر – دارای آمادگی برای همه میدانهایی که وظیفه این انسان را به آن میدانها فرا می خواند. بسیج یعنی حضور بهترین و بانشاط ترین و باایمان ترین
...
[مشاهده متن کامل]
نیروهای عظیم ملت در میدان هایی که برای منافع ملی، برای اهداف بالا، کشورشان به آنها نیاز دارد، همیشه بهترین و خالص ترین و شرافتمندترین و پرافتخارترین انسانها این خصوصیات را دارند. بسیج در یک کشور، معنایش آن زمره ای است که حاضرند این پرچم افتخار را بر دوش بکشند و برایش سرمایه گذاری کنند.

عنوان جوانان پرشور و مومنی بود که در ده 60 بدون در نظر گرفتن محدودیتهای نظامی و فیزیکی با گذشتن از جان خویش درصدد بیرون بردن متجاوزین از خاک کشور بودند

بپرس