بسیارسال ؛ طویل العمر، بسیارزیست. سخت پیر. دراززندگانی :
فرود آمد از اسب مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیارسال.
فردوسی.
کرد ناگه گنبد بسیارسال عمرخوار
فخر آل گنبدی را بیجمال عمر، خوار.
... [مشاهده متن کامل]
سنایی.
به تدبیر پیران بسیارسال
به دستوری اختر نیک فال.
نظامی.
- || سال های فراوان. در این شواهد صفت مقدم بر موصوف است نه صفت مرکب :
اگر من زنم پند مردان دهم
نه بسیار سال از برادر کهم.
فردوسی.
من این نامه فرخ گرفتم بفال
همی رنج بردم به بسیار سال.
فردوسی.
فرود آمد از اسب مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیارسال.
فردوسی.
کرد ناگه گنبد بسیارسال عمرخوار
فخر آل گنبدی را بیجمال عمر، خوار.
... [مشاهده متن کامل]
سنایی.
به تدبیر پیران بسیارسال
به دستوری اختر نیک فال.
نظامی.
- || سال های فراوان. در این شواهد صفت مقدم بر موصوف است نه صفت مرکب :
اگر من زنم پند مردان دهم
نه بسیار سال از برادر کهم.
فردوسی.
من این نامه فرخ گرفتم بفال
همی رنج بردم به بسیار سال.
فردوسی.