بسیار دان
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
دریادرون ؛ سخت فاضل. علامه. بسیاردان :
به اندک عمر شد دریادرونی
به هرفنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
به اندک عمر شد دریادرونی
به هرفنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
بسیاردان ؛ آنکه بسیار چیز داند. ( آنندراج ) . علامه. ( دهار ) . گربز. ( از حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ) . عالم. ( ناظم الاطباء ) . علام. علیم :
که بسیاردان بود و چیره زبان
هشیوار و بینادل و بدگمان.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
بهر سو بشد موبدی کاردان
سواری هشیوار و بسیاردان.
فردوسی.
هم از فیلسوفان بسیاردان
سخنگوی و از مردم کاردان.
فردوسی.
که بسیاردان بود و چیره زبان
هشیوار و بینادل و بدگمان.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
بهر سو بشد موبدی کاردان
سواری هشیوار و بسیاردان.
فردوسی.
هم از فیلسوفان بسیاردان
سخنگوی و از مردم کاردان.
فردوسی.
دانا، بخرد، آگاه، دانشمند، علامه، مطلع، کعب الاحبار، عالِم، حکیم، خردمند، فاضل، فرهیخته؛ مطلع، لبیب،