کس فرستاد بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا.
رودکی.
رخم بگونه خیری شده است از انده و غم دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم.
خسروانی.
وان مردگان در آن چهار دیوار بمانند سالیان بسیار. ( ترجمه تفسیر طبری ).چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.
دقیقی.
مر او را گهر داد و دینار دادگرانمایه یاقوت بسیار داد.
فردوسی.
مرا اختر خفته بیدار گشت به مغز اندر اندیشه بسیار گشت.
فردوسی.
چو آن پیکر پرنیان دید شاه دژم گشت و بسیار کردش نگاه.
فردوسی.
از خوردن بسیار شود مردم بیمار.فرخی.
بسیار پیش همت تو اندک دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
زین دست بدان دست بمیراث تو دادنداز دهر بدان شه را این ملکت بسیار.
منوچهری.
دست بر پر زد و بر سر زد و بر جبهت گفت بسیاری لاحول و لاقوت.
منوچهری.
زهدانکتان بچه بسیار گرفته.منوچهری.
احمدبن الحسن... به بلخ آمد با خوبی بسیارو نواخت. ( تاریخ بیهقی ). حاجب غازی... در آن نواحی... بسیار لشکر بگردانیده و فراز آورده. ( تاریخ بیهقی ). ما بسیار نصحیت کردیم و گفتیم... فرزندان و حشم بسیار دارد. ( تاریخ بیهقی ). و هرگه که از حدیثی بحدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفته اند بسیاردان بسیارگوی باشد. ( قابوسنامه ). بسیار گفتن دوم بیخردیست. ( قابوسنامه ).یکی ز ما و هزار از شما اگرچه شما
چو مار و مورچه بسیار و ما نه بسیاریم.
ناصرخسرو.
گرچه بسیار بود زشت ، همان زشت است زشت هرگز نشود خوب به بسیاری.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...